نمیشود با این همه خون دل به ایتالیا بروی و فقط زیباییهای یک شهر را ببینی. هر چند که آن شهر رم باشد و مانند یک کشور شهر. تصمیم داشتیم که به یکی از شهرهای ایتالیا به غیراز رم هم سفری داشته باشیم. ونیز و این عبارت رایج و طنز که زمانی رایج شده بود و هر کسی هر کجا عکسی میانداخت به مسخره مینوشت "ونیز، همین الان یهویی" در صدر وسوسه انگیزترین شهرها بود. کاپری که از جزایر ایتالیا است و سواحل آمالفی زیبای آن معروف است یکی از گزینههای دیگر بود. شهرهای فلورانس، میلان و حتی سیسیل هم بدجوری چشمک میزدند. با توجه به اینکه کارت اعتباری نداشتیم گفتیم کاملاً سنتی به ایستگاه قطار مراجعه کنیم و ببینیم چه چیزی دستگیرمان میشود. عصر چهارشنبه و بعد از کنفرانس رفتیم ایستگاه قطار ترمینی. شروع کردیم با دستگاههای خودکار سر و کله زدن و داشت چیزهایی دستگیرمان میشد که یکی سلام کرد. علی، آن جوانک پاکستانی لاغر و سیه چرده که روز اول در همین ایستگاه دیده بودیم و آن سکه دو یورویی به دهانش مزه کرده بود، سراغمان آمد. حس یک آشنا پیدا کردن توی این غربت و شلوغی جالب بود. داشتیم از علی میپرسیدیم که اگر بخواهیم به یکی از شهرهای دیگر سفر کنیم چه راهی در پیش خواهیم داشت؟ که یکباره یک صدایی با کلمات فارسی توجهمان را جلب کرد. پرسید: "شما ایرانی هستید؟ “. گویی دروازهای از دروازههای بهشت به روی ما گشوده شده است. خوش و بشی میکنیم و جوانی به اسم سامی که قبلاً در میلان درس خوانده و الان ده سالی هست در رم کار میکند و اهل چالوس است و مکانیک خوانده، میشود چراغ راهنمای ما. ایستگاه ترمینی رم خیلی محوطه شلوغی است مثل همه ایستگاههای مرکزی راه آهن شهرهای مختلف. از همه جنس و رنگ آدمی در حال گذر است و ما یک هموطن یافتها, ...ادامه مطلب
روز چهارشنبه 30 شهریور 1401 است و اخبار خوبی از ایران نمی رسد. اینترنتها قطع و ضعیف شده. نمی شود ارتباط درستی گرفت و این دلشوره و نگرانی را زیاد می کند. یکی دو پست در اینستاگرام می گذارم که وقتی با برخورد مردم و اعتراضشان مواجه می شوم تازه متوجه عمق اندوه و شرایط سخت تر مردم در ایران می شوم و دیگر ادامه نمی دهم. یکباره در پی مرگ مهسا امینی، همه به خیابانها ریخته اند و درگیری های خونین و بدی در جریان است. دل آدم به درد می آید. وقتی آرامش شهرهای اروپایی و آدمهای فرو رفته در طرح هایی برای شادی در هر لحظه را می بینم، حسرتی چشمانم را می گیرد که دلم می خواهد فریاد بزنم: آی آدمها، جرعه ای شادی، حق هر انسانی است که نفس می کشد. این را از او دریغ نداریم.*****کمی مانده به ساعت 9 (چهارشنبه 30 شهریور 1401)، خیابان مانزونی را که به سمت پائین می روم، افراد زیادی را می بینم که کیفهایی با آرم ICA بر شانه دارند. بنرها و استندهای ایکا که از دور در جلوی Antonianum Auditorium دیده می شوند نوری از امید و اهمیت تخصص و دانش را می تابانند. این همه آدم با نژاد و چهره های مختلف با یک دغدغه تخصصی یکجا گرد هم آمده اند. نکته مهم حضور افرادی از تخصصهای مختلف، صنایع، سازمانهای دولتی و خصوصی، مقامات و ... است که تخصص اصلی آنها آرشیو، کتابداری یا مدیریت اطلاعات نیست، بلکه بهره برداران از آموزه های آرشیو هستند و حضورشان در اینجا یا برای کسب دانش است یا برای ارائه تجربه. مثلا با کسی همصحبت شدم که از بمبئی آمده بود و در شعبه مرکزی ریزرو بانک آنجا مشغول به کار بود و آمده بود که پوستری در مورد تجربه آرشیوداری در بانکشان ارائه کند و تخصص خودش هم اقتصاد بود. یا یک آقای خیلی قد بلند (ده سانتی از من بلندتر بود) را دید, ...ادامه مطلب
همین که نشستیم توی هواپیما برای برگشت، آنقدر خسته بودیم که به سرعت خوابمان برد. یکی دو ساعت بعد سرو صدا شد برای پذیرایی. بیدار شدیم و ساعت 2 و نیم نصف شب چیزی خوردیم. من دیگر خوابم نبرد و رفتم ته هواپیما که خالی بود و نشستم و این مطلب را نوشتم. امیدوارم که بتوانم بقیه سفرنامه را هم سرفرصتی بنویسم. دیدنی ها و گفتنی های هند تمامی ندارد. (چهارشنبه 23 فروردین 1396. ساعت 3 صبح) ******** صبح چهارشنبه 15 فروردین رسیده است. طبق برنامه ریزی قبلی قرار بود که بعد از ظهر امروز حرکت کنیم به سمت محالی که منطقه ای در کنار شهر چندیگر و در ایالت پنجاب هند است. اما صبح امروز جناب پی کی جین تصمیم گرفته بود که از,اینجا,دهلی,هندوستان,کنفرانس,قابلیتهای,ایران,تخمه,شکنی ...ادامه مطلب