اینجا مونیخ - (ایتالیا، آلمان 14): ایکا روما 2022: مستی‌ام درد منو دیگه دوا نمی‌کنه

ساخت وبلاگ

دسته دسته، دختر و پسرهای سرخوش یا پریشان، دست در دست یا سر بر شانه یا دست در کمر هم، در خیابانها جولان می دهند. یک طرف عده ای دارند آواز می خوانند و یکی هم نشسته روی زمین. طرف دیگر چند نفر با موهای بلند و لباسهای عجیب و غریب دارند می رقصند. یک دو نفر به دور از هیاهو گوشه خلوتی گیر آورده اند و تکیه به دیوار نشسته و به یک خلسه عرفانی فرو رفته اند. بعضی جاها هم یکی دو نفر دراز به دراز روی سکو یا گوشه ایستگاه افتاده اند و به مراحل بالایی سرخوش رسیده اند. یک ایستگاه آن طرف تر، وقتی در قطار باز می شود، چهار پنج دختر و پسر بلوند و خوش تیپ می آیند تو در حالی که دو نفرشان زیر بغل یکی دیگر را گرفته اند و به سختی می اندازندش روی صندلی. خودشان که مثلا نقش مراقب و پرستار را دارند هم چندان حال خوبی ندارند. اما صدای هلهله و شادی و زمزمه کمابیش به گوش می رسد. و این سوال همچنان در ذهنم جولان می دهد که اینها چه احساسی را تجربه می کنند که برای بی تجربه هایی مثل ما غریب و دور از زیست جهان آشنایمان است؟

وقتی با چنین منظره ای در ایستگاه قطار مورد استقبال واقع شوی، برایت سوال پیش می آید که ماجرا چیست؟ رویا که این موقع شب یعنی ساعت 8 با دو چتر یدکی در دست به ایستگاه قطار مونیخ برای استقبال از ما آمده، می‌گوید "اکتبر فست" یا جشنواره آبجو معروف منطقه باواریا است که هر ساله اواخر سپتامبر و اوائل اکتبر (17 سپتامبر تا 3 اکتبر) برگزار می شود. این جشن یکی از هیجان انگیزترین و قدیمی ترین جشنهای دنیا است که از 1810 برگزار می شود. حالا روز شنبه 24 سپتامبر (2 مهر 1401) است و ما از ایتالیا آمده ایم و یک همرخدادی جالبی را متوجه شدیم یعنی "تعطیلات ایتالیایی". مردمان خوش گذران و باحال ایتالیا خیلی به این جشنواره مونیخ علاقه دارند و اواخر این جشنواره که می شود تعداد بیشماری گردشگر ایتالیایی به این منطقه می آیند که آذوقه خوشگذرانی سالانه‌شان را از این جشن پر کنند. به همین خاطر به روزهای پایانی آن می گویند تعطیلات ایتالیایی.

سالانه حدود 6 میلیون نفر از سراسر جهان به مونیخ می آیند تا این مراسم دلخواه را برگزار کنند و در آخر هم حدود 6 میلیون لیتر آبجو مصرف می شود. یعنی به طور متوسط به هر کس یک لیتر می رسد. نکته جالبترش هم این بود که این جشن بعد از دو سال حضور شوم کرونا برای اولین بار مجددا شروع شده بود و این شروع دوباره پساکرونایی شور و حال بیشتری به آن داده بود. کلا، آبجو یکی از پایه های اساسی اقتصاد و صنایع در منطقه باواریا است. یکی از محصولات مخصوص این منطقه گیاهی است به اسم "هاپفن" که افزودنی مهم به آبجو است و عطر و طعم آبجوی باواریا را متفاوت می کند. در مسیر ونیز به مونیخ مزارع بسیاری را می دیدیم که گاهی عجیب و غریب پرورش می دهند و متوجه نمی شدیم چیست. بعدا راینر توضیح داد که هاپفن است که در این منطقه خیلی خوب عمل می آید و خیلی پر مشتری ا ست. بیاد گیاه "چَویر" خودمان افتادم. اگر علاقه مند به روغن حیوانی (کرمانشاهی) باشید متوجه عطر خاص آن می شوید. این عطر مخصوص که در روغنهای اصل وجود دارد از خود روغن نیست بلکه از گیاه چویر است که بهترین نوع آن هم در کرمانشاه و کنگاور و مخصوصا "گره بان" به دست می آید و آن را با توری توی روغن می گذارند تا عصر مخصوص را بگیرد. هاپفن هم چنین نقشی در آبجو دارد.

باری، دیدار مجدد مونیخ بعد از شش سال، احوالی دیگر داشت. در این سالها چقدر حال دنیا و البته حال ما عوض شده. اینبار اما تن‌ها نیستم و با همسرم به مهمانی مونیخ آمده ایم. در آبان 1395 که مونیخ را زیارت کردم، دست کم حال جامعه ایرانی به تلخکامی حال این روزهای ایرانیها که سر هیچ و پوچ دارند یکی یکی را از دم گلوله می گذرانند نبود.

در سردی هوا و باران نم نم مونیخ با قطار و اتوبوس به خانه رسیدیم. شیرین و راینتر استقبال شایانی کردند و خانه گرم حسابی چسبید. هر چقدر که ما در کار کم کردن کتابها هستیم، کتابهای کتابخانه رویا بیشتر و بیشتر شده و می شود. کتابهایی که همان دم در راهرو زانوهایم را سست می کند و دلم می خواهد با تمام خستگی بایستم و تورقی در آنها بکنم. در تراس خانه شان، انواع و اقسام گلها و کاشتنی ها و رستنی ها هست. راینر با دستان خودش گلدان درست کرده و حسابی با این تراس خوشحال است و سرگرم. آب و هوای آلمان طوری است که به قول رویا اگر یک تکه چوب را بیاندازی زمین، خود به خود به گل یا درختی بدل می شود. توی تراس که سر می چرخانی، دفتر شرکت مایکروسافت، آمازون، علی بابا و خیلی جاهای دیگر را می توانی ببینی.

اگر چه تعطیلی یکشنبه به تعطیلی جمعه های آشنای خودمان نمی رسد، اما تعطیلی همیشه دلنشین است. به این سرعت 3 روز از مهر گذشته و خبر می رسد که صبحها تا قبل از ساعت 6 و 30 که طرح شروع بشود فرزاد زحمت می کشد و فربد را به مدرسه می رساند و خیالمان از این بابت راحت است، ولی برای ظهرها که مدرسه تعطیل می شود و در قلب بحران و اعتراض و آشوب چهارراه ولیعصر و مدرسه البرز باید فربد برگردد خانه، نگرانیم. در اینجا هم یکی از خبرهای داغ، تجمع ایرانیهای اروپا و آلمان در اعتراض به مسائل داخل کشور است که بازتاب زیادی داشته است.

میزبان مهربان ما یعنی آقای راینر به یمن حضور کرونا کلا دورکار شده است. یعنی وقتی کرونا شده و دیده اند که کارکنان در خانه کارآیی بیشتری دارند، بعد از برچیده شدن بساط کرونا دیگر کرکره شرکت را بالا نداده اند و ساختمانش را هم رد کرده اند رفته و به هر کارمند یک لپ تاپ و موبایل داده اند که از راه دور کار کند. به همین خاطر، در میزبانی سنگ تمام می گذارند.

یکشنبه 3 مهر 1401، نزدیک ظهر سوار ماشین می شویم به مقصد حومه مونیخ. رویا و شیرین لباسهای محلی باواریایی خوشگلی پوشیده اند و راینر هم کلاه لبه داری به سر گذاشته. یکی دو سبد هم بر می دارند. از شهر بیرون می رویم و در اتوبان اطراف مونیخ اشاره می کنند که اینجا محدودیت سرعت وجود ندارد و ماشینها با سرعت سرسام آوری مثل موشک رد می شوند. مزارع سرسبز و خرم در این پائیز که کمی هم سرد و نمناک است خودنمایی می کنند. باغات منظم میوه جلوه گری خاصی دارند. همه جا هم مزارع گسترده هاپفن (همان عطر یا طعم دهنده به آبجو) به چشم می خورد و بخشی از قطب اقتصادی ایالت باواریا را تشکیل می دهد.

به مزرعه خیلی جالبی می رسیم. در ورودی سبدها را وزن می کنند و وارد باغ می شویم. در آنجا چند ردیف منظم سیب هست که در سر هر ردیف اسم و مشخصات آن گونه را زده است. مثلا سیب بسکوب که طعم ترش و شیرین خیلی خاصی دارد و سبز و قرمز است و خوشمزه. در آنجا هر چقدر که بخوری مشکلی نیست اما هر چقدر را که در سبد بریزی و وزن کنند پولش را می گیرند. چقدر هم سیبهای ماندگاری بودند. مقداری از آنها را با خودمان به ایران آوردیم و تا چند هفته همچنان شیشه ای و سالم باقی مانده بودند. یک مدل سیب کیلویی 2 یورو و 9 سنت بود (به پول الان می شود کیلویی حدود 120 هزار تومان) اما برای ساکنان آلمان قیمت نسبتا خوب و طبیعی است. ردیفهای آلو، زردآلو و گلابی هم بود که محصولشان تمام شده بود. همه درختها یک قد بودند و زیر همه شان تکیه گاه با سیم و میله زده شده بود. بالای درختان هم توری کشیده بودند که احتمالا برای جلوگیری از خسارات پرندگان بود.

در مسیر به یک فروشگاه مزرعه‌ای خیلی جالب برخورد کردیم. کشاورزی که صاحب مغازه و مزرعه و باغ بود محصولاتش را در فروشگاه گذاشته و قمیتها را زده بود و یک کارت خوان و صندوق هم گذاشته بود. هر کس می رفت آنجا و هر چه را دوست داشت بر می داشت و وزن می کرد و هزینه آن را پرداخت کرده و می رفت. همینقدر اطمینان و صداقت.

بعد از مزرعه‌گردی و لمباندن مقادیر معتنابهی سیب و میوه‌های خوشمزه، رفتیم به سمت شهر رگزنبورگ که حدود 110 کیلومتر از مونیخ فاصله داشت. در مسیر تابلوی شهر ایسمارگینگ؟ (اگر اشتباه نکنم) را دیدیم و تابلو عجیب دیگری که نوشته بود به طرف نورنبرگ که آدم را یاد آن دادگاه معروف می انداخت. شهری است عمدتا دانشجویی که ایرانیان زیادی هم در آنجا تحصیل می کنند. رود دانوب از وسط آن می گذرد که البته چیز جدیدی نیست و اغلب شهرهای اروپایی در میانه خود رودی خروشان دارند. اما دانوب با آن عقبه ای که در کتابهای جغرافیایی و تاریخی مدرسه دارد، حال خاصی به آدم می دهد. در کنار دانوب زیبا قدم زدیم و به پلی قدیمی و معروف بر روی دانوب رسیدیم که عظمت و زیبایی خاصی داشت. کشتی های باری و تفریحی روی رودخانه بودند که حسرت به دل آدم می گذارد که ما با نسل بر باد رفته رودخانه های قابل کشتیرانی و قایقرانی در کشورمان مواجه هستیم.

ناهار مخصوصی داشتند شامل سوسیس دست ساز با کلم‌ترش و سس خردل شیرین که خیلی دلچسب بود و از این سس خردل با خودمان به ایران آوردیم و تجربه جدید و خوبی بود. بعد از ناهار به آن سوی رود رفتیم که علیرقم پائیزی بودن هوا، هنوز هم سبزی زمین باقی بود و برگهای زرد و نارنجی بر سبزه ها خودنمایی می کردند. موزه ای محلی هم در کنار رودخانه و پل بود که چیزهای جذابی داشت. یک مغازه فرش فروشی به اسم مهین دیدیم که بسته بود اما مشخص بود که صاحب ایرانی دارد و نوشته هایی هم به زبان فارسی در مغازه به چشم می آمد.

رگنسبورگ جزء مقاصد توریستی تاپ آلمان محسوب می شود. به همین دلیل نیز از سال 2006 فقط مرکز قرون وسطایی شهر یا همان بافت تاریخی آن که در کنار پل قدیمی و رود دانوب است، توسط یونسکو به عنوان جاذبه میراث جهانی UNESCO ثبت شده است. کوچه های سنگ فرش و قدیمی، معماری خاص اروپایی، گلدانهای شمعدانی، مغازه هایی که تک و توک در عصر یکشنبه باز بودند و سردی پائیز، حالت نوستالژیک و بامزه ای به شهر داده بود. مغازه های قنادی معمولا قهوه و نوشیدنی هم سرو می کنند و می شود در مجموعه قنادی علاوه بر نوشیدنی، نان را هم تهیه کرد چرا که نانوایی به معنایی که ما می شناسیم وجود ندارد. در یکی از این مغازه ها کیک عصرگاهی با قهوه بعد از خستگی قدم زدن در شهر چسبید. شیرین هم که شیرین کاریهایش گل کرده بود کلاه لبه دار را سر من گذاشت و با حالتهای مختلف گوشی از جمله اسلوموشن عکس می گرفت و سرگرمی درست کرده بود برایمان.

در یکی از مغازه ها هدیه ای به شکل قلب بود که روی آن نوشته بود "I mog die". شیرین پرسید می دانی یعنی چه که نمی دانستم و به انگلیسی برایم ترجمه کرد: “I love you”. که جمله پرکاربرد و شیرینی هم هست. فاصله رگزنبورگ تا مونیخ حدود 112 کیلومتر بود و دیروقت برگشتیم. شب شده بود که از کنار آلیانس آرنای بایرن مونیخ گذشتیم. چون بازی نبود آن سفیدی ها که همه چراغند خاموش بود. بازی که باشد آن چراغهای سفید به رنگ تیم مقابل در می آیند و زیبایی خاصی به شهر می دهند. پارکینگ خانه ها هم خیلی جالب بود. اول اینکه گاراژها با کمی فاصله از خانه ها و مستقل ساخته می شوند نه در زیر ساختمان. برای اینکه دود و صدای ماشینها اهالی را اذیت نکند. دیگر اینکه پارکینگ‌ها دو طبقه هستند که یک ماشین در زیر قرار می گیرد و با یک جک فرستاده می شود بالا و دیگری زیر آن قرار می گیرد و استفاده بهینه از فضا را به عمل آورده‌اند.

نوشته شده در آرزوی تکرار سفری دلنشین همراه با خوشدلی (9 آذر 1402، در نم نم باران دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی)

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 20:11