بنگلادش 3: قند پارسی در بنگاله

ساخت وبلاگ

از وقتی ایمیل داریوش با آن جمله طنزآلود "شنیدم رفتی بنگال" را خواندم و خندیدم هی یاد این بیت جناب حافظ می‌افتادم و زمزمه می‌کردم که:

شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند زین قندِ پارسی که به بَنگاله می‌رود

اتفاقاً به دلیل وابستگی بنگلادش به هند و اینکه نزدیک به 500 سال زبان فارسی، زبان رسمی هندیها بوده و در دربارها رواج داشته، این قند پارسی را در خیلی از جاهای بنگلادش می‌شد دید. اسامی خیابانها، بلوارها، برخی مغازه‌ها و آدم‌ها را که دقت می‌کردی، رگه‌های فارسی در آنها دیده می‌شد. همکلاسی داشتیم که اسمش شهناز بود و از اینکه می‌توانستم اسمش را درست تلفظ کنم کیف می‌کرد.

همانطور که گفته بودم، من عضو هیات علمی مرکز اطلاعات و مدارک علمی کشاورزی بودم و برای شرکت در کارگاه "انسجام اطلاعات برای توسعه پژوهش‌های کشاورزی (سیارد) و گسترش نظام‌های اطلاعات کشاورزی منطقه‌ای (رایس) در کشورهای جنوب آسیا" به بنگلادش سفر کرده بودم. این کارگاه آموزشی رأس ساعت 9 صبح روز سه‌شنبه تاریخ 20/2/1390 در محل بارک (BARC) شهر داکای بنگلادش آغاز به کار کرد. دو سخنران ویژه یعنی آقایان دکتر ستار ماندال و دکتر وایس کبیر، مراسم افتتاحیه را آغاز کردند. در ادامه دکتر آزاد، رئیس مرکز ساک (SAC) بنگلادش، دکتر اتالوری از آپاری، دکتر آجیت مارو از جیفار، دکتر جرارد سیلوستر از فائو سخنرانی کردند. بعد از آن شرکت کنندگان در کارگاه خود را معرفی کرده و انتظارات خود از کارگاه را بیان نمودند. بعد از این نشست، شرکت کنندگان مورد پذیرایی قرار گرفته و عکس دسته جمعی با شرکت همه شرکت کنندگان گرفته شد.

در ادامه برنامه‌های کارگاه آغاز شد و توسط افراد مختلفی بخش‌های متفاوت موضوعی معرفی و ارائه شد. در سه روز برگزاری کارگاه، نشست‌هایی به صورت میزگرد و با تشکیل کارگروه‌هایی از کشورهای مختلف انجام گرفت. در هر یک از این نشست‌ها، شرکت کنندگان که بر اساس کشورهای مختلف به 5 گروه تقسیم شده بودند می‌بایستی بر روی موضوع مشخص شده کار کرده و نتایج را از طریق یک نماینده برای جمع ارائه کنند. این روش برای مشارکت فعال اعضا بسیار مفید بود و باعث شده بود که نمایندگان کشورهای مختلف علاوه بر مشارکت در بحثهای گروهی برای پاسخ به پرسش‌ها و موضوعات مطرح شده، بتوانند تعامل خوبی با شرکت کنندگان کشورهای دیگر برقرار کنند. موضوعاتی مانند وب 2، دسترسی به اطلاعات، آمادگی کشورها برای ارائه دیجیتالی منابع اطلاعاتی خود، میزان موافقت و مشارکت کشورها در طرح‌های دسترسی آزاد به منابع اطلاعاتی و... مورد بحث و بررسی قرار گرفت. اغلب شرکت کنندگان در حوزه‌های کشاورزی و علوم وابسته تخصص داشتند و کمتر کسانی بودند که از حوزه کتابداری و اطلاع رسانی باشند. به همین خاطر این مباحث برای من خیلی جذاب بود و به دلیل مشارکت فعالی که در گفتگوها داشتم به عنوان نماینده شرکت کنندگان کارگاه برگزیده شدم تا جمع بندی های کارگاه‌ها را انجام بدهم. بعد از سفر گزارش کاملی از این کارگاه ارائه کردم که بخشی از آن را در اینجا ذکر می‌کنم.

سازمانهای زیادی برای برگزاری این کارگاه همکاری کرده بودند. انجمن آسیا-اقیانوسیه مؤسسات پژوهشی کشاورزی (آپاری APAARI)، که مسئول ارتقا و توسعه نظامهای پژوهشی کشاورزی ملی (نارس NARS) در منطقه آسیا-اقیانوسیه است، استفاده از فناوری‌های ارتباطی و اطلاعات (ICT) برای توسعه پژوهشهای کشاورزی (AR4D) در منطقه را از طریق برنامه "نظام اطلاعاتی پژوهشهای کشاورزی آسیا-اقیانوسیه (آپاریس APARIS) دنبال می‌کند. آپاری به عنوان همکار کلیدی سیارد، با حمایت "مجمع جهانی پژوهشهای کشاورزی (جیفار GFAR) “، برنامه‌های سیارد را در منطقه آسیا-اقیانوسیه پیش می‌برد.

به عنوان بخشی از تلاشها برای رفع شکاف دانشی موجود، آپاری یک مجموعه از کارگاههای آموزشی منطقه‌ای سیارد را به منظور افزایش همکاری کشورهای منطقه و بهره گیری از توانمندیهای موجود در زمینه اشتراک دانش و اطلاعات تخصصی برگزار می‌نماید. کارگاه حاضر اولین کارگاه از مجموعه ذکر شده است که برای مدیران اطلاعات منطقه جنوب آسیا برگزار شده است. در کارگاه منطقه‌ای آسیا-اقیانوسیه سیارد که با همکاری آپاری، فائو و جیفار در سپتامبر 2010 در بانگوک (تایلند) برگزار شد، تأکید شد که دوره‌های آموزشی پیشرفته‌ای برای موسساتی که قرار است عضو حلقه سیارد شوند نیاز است. به همین دلیل، این کارگاه به عنوان اولین کارگاه از مجموعه کارگاهای پیش بینی شده در این زمینه برگزار شد.

بخش مهمی از دستاوردهای کارگاه به مسائل جنبی آن بر می‌گردد. نکته مهم برگزاری این گونه نشست‌ها و دوره‌ها که همان ارتباطات غیررسمی و تبادل تجربیات در قالبی غیراداری و رسمی است، اثرگذاری بسیار زیادی دارد. چنانکه در بحث ارتباطات علمی در سطح دانشگاه اینگونه ارتباطات را "دانشگاه نامرئی Invisible College" می‌نامند. به این معنا که گفتگوها و ارتباطات غیررسمی باعث یادگیری فراوان و کسب تجربه زیاد می‌شود. تجربیاتی که می‌تواند در هر یک از کشورهای مشارکت کننده تغییرات مهمی را باعث شود.

یکی از مسائل این کارگاه این بود که نشان می‌داد کشور ایران و به طور مشخص سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی از نظر مدیریت اطلاعات و دانش کشاورزی نسبت به بسیاری از کشورهای شرکت کننده وضعیت مناسب‌تری دارد. نکته قابل توجه دیگر در این کارگاه، شرکت کشورهایی با چند نماینده بود. در حالی که از کشور ایران تنها یک نماینده حضور داشت، برخی از کشورها نظیر پاکستان، هند، سری لانکا و... با چند نماینده شرکت کرده بودند. کشور ما با توجه به پتانسیل و زیرساخت‌های مناسب اطلاعاتی که ایجاد کرده است و مورد تأکید شرکت کنندگان سایر کشورها نیز قرار گرفت، جا دارد نمایندگان بیشتری را در این کارگاه‌ها و نشست‌ها داشته باشد.

نکته دیگر مربوط به مشارکت منظم در این کارگاه‌ها و نشستهای بین المللی است. کشور ما علی رغم همه تواناییهایی که دارد در برخی از این کارگاه‌ها شرکت ندارد یا نمایندگان نامرتبط اعزام می‌نماید و یا اینکه نماینده شرکت کننده در دوره‌های قبلی تعویض شده و امکان تکمیل آموزشهای لازم میسر نمی‌شود. در حالی که یکی از فاکتورهای اثرگذار برای این کارگاه‌ها تسلسل و تکمیل مطالب است و لازم است تدابیری اتخاذ شود که نماینده کشور در تمامی کارگاه‌ها به صورت منظم شرکت نماید.

از مسائل دیگری که در کارگاه درباره ایران مطرح می‌شد و به گونه‌ای مورد اعتراض بود، ارائه مطالب ایرانی تنها به زبان فارسی بود که برای سایر کشورها قابل استفاده نیست. این در حالی است که یافته‌های تحقیقاتی بی‌نظیری در کشور وجود دارد که در صورت ترجمه و ارائه به زبان انگلیسی، می‌تواند برای خیلی از کشورها مورد استفاده قرار گرفته و بازخوردهای مناسبی را برای کشور در پی داشته باشد.

یکی از چیزهای جالبی که در این کارگاه مطرح شد سوالی بود که یکی از اساتید پرسید در مورد اینکه فکر می‌کنید کتابخانه و موزه ملی بریتانیا، که بزرگترین مرکز تحویل مدرک دنیاست، منابع خود را روی چه محملی نگهداری می‌کند. هر کس چیزی گفت و در آخر استاد گفت روی کاغذ که از همه چیز قابل اطمینان‌تر است. اگر روی هر رسانه دیگری مثل فلاپی، سی دی و... بود به محض رشد تکنولوژی دیگر قابل استفاده نبودند. شیوه برگزاری کارگاه به روش خیلی جالبی بود. هر مبحثی که طرح می‌شد در گروه‌های چند نفره باید در مورد آن بحث می‌کردیم و نتیجه گیری را به جمع ارائه می‌کردیم و مشارکت خیلی بالایی در جریان بود.

در چند روزی که آنجا بودیم ما را برای بازدیدهای مختلف از جمله مرکز اسناد بنگلادش و برخی مراکز دیگر بردند. در این دیدارها، امکان گفتگو با نمایندگان کشورهای مختلف پیدا می‌شد و آنها وقتی از وضعیت ایران آگاه می‌شدند خیلی برایشان عجیب بود که نه جنگی در خیابانها هست و نه اینکه مردم با آر پی جی هفت تردد می‌کنند و تازه کلی هم دانشگاه و صنایع به روز دارد؛ با این حال کسی حاضر نبود که به ایران سفر کند و همچنان ایران را کشوری خطرناک توصیف می‌کردند.

صنعت نساجی و لباس، از همان مبارزه‌ی منفی و مدنی گاندی در سرزمین شبه قاره، یادگاری جدی برای بنگلادش شده است. بهترین پارچه‌ها و لباسهای دنیا که سر از فروشگاه‌های لافایت و شانزالیزه و خیابان پنجم نیویورک در می‌آورند، اغلب در بنگلاش تولید می‌شوند که به طور مفصل در مورد آن در اپیزود 33 پادکست داکس صحبت شده است. همچنین صنعت کیف و کفش هم خیلی جدی است و محصولات عالی و با کیفیتی دارد. چنین جایی برای یک ایرانی تحریم شده، یعنی بهشت. بهترین جنس‌ها با قیمت خیلی پائین که دیگر نور علی نور است. به همین خاطر، یکی از خاطره انگیزترین خریدها در همین سفر رخ داد. لباسهای زیادی خریدم که سالهای سال در خانواده چرخید و هم بچه‌های خودمان پوشیدند و هم سایر بچه‌های فامیل بدون اینکه مشکلی برایشان پیش بیاید. چند تایی کیف خریدم که هنوز هم بعد از نزدیک به 13 سال، کوله پشتی لپ تاپم بدون مشکل همراهی می‌کند. در همه فروشگاه‌ها دخترهای جوان و چالاکی بودند که همه به انگلیسی مسلط بودند و بدون هیچ مشکلی می‌شد راهنمایی های خوبی گرفت.

فرزاد که در آن زمان کودک 9 ساله‌ای بیش نبود، یک جایی تبلیغ فیلمی را دیده بود به اسم "پسر کاراته‌باز" یا (The Karate Kid) با بازی جکی چان که سال 2010 پخش شده بود. پوستر آن را یک بقالی در محل ما آورده و مدتی روی دیوارش نصب بود. فرزاد هر روز که از مدرسه می‌آمد می‌رفت و به آقای بقال می‌گفت "آقا ببخشید کاراته کید را دارید؟ “. هر روز هم جواب منفی می‌شنید. از وقتی که شنید من می‌خواهم بروم خارج، تنها خواسته‌ای که از من داشت این بود که برایم سی دی کاراته کید را بیاور. یک روز جستجو کردم و مغازه‌ای از نوع بهشت روی زمین برای فیلم و انیمیشن را پیدا کردم. اقیانوسی از فیلمها را بر روی سی دی و دی وی دی در قفسه‌های فراوان گذاشته بودند. بالأخره یک سی دی کاراته کید را پیدا کردم و به قیمت 10 تاکا خریدم. موقع برگشت وقتی که در فرودگاه دوبی توقف داشتم، در فروشگاهی سی دی آن را دیدم و کنجکاو شدم ببینم قیمت آن چند است. باور کردنی نبود که 40 دلار ناقابل بابت آن می‌گرفتند چون باید کپی رایت و حقوق معنوی را رعایت می‌کردند. خوشبختانه شباهت‌های فرهنگی کشور دوست و برادر بنگلادش از این نظر خیلی به کار ما می‌آمد. ناگفته نماند که نوع کشور اسلامی بودن آنها با ما متفاوت است. چرا که در همین فروشگاه فیلم، یک راهروی مفصل به فیلمهای آنچنانی اختصاص داشت که با علائمی آنها را مشخص کرده بودند اما منعی برای فروش آنها نداشتند.

حالا که عکسهای سفر را نگاه می‌کنم از این سرعت پیشرفت تعجب می‌کنم. در آن سال یعنی 1390 (2011) نه موبایل‌های هوشمند و متصل به اینترنت بود و نه شبکه‌های اجتماعی به این گستردگی و رواج. یک دوربین دیجیتال داشتم که در عکس‌ها می‌بینم در کیفی بوده که آن را روی کمربندم نصب کرده‌ام. بدون امکانی برای انتشار عکس‌ها. ضمن اینکه خود من هم خیلی جوان و ترکه‌ای تر بوده‌ام که البته این ربطی به تکنولوژی ندارد.

بنگلادش هم مانند هند با جمعیت بالا مواجه است که خاصیت کشورهای در حال توسعه است. به همین خاطر شغل‌های عجیب و غریبی در آنجا دیده می‌شود. مثلاً عابر بانک‌ها در اتاق‌هایی در کنار خیابان هستند که در و پیکر دارند و یک نگهبان همیشه در آنجا نگهبانی می‌دهد و ورود و خروج را کنترل می‌کند. یا اینکه اغلب مردمی که ماشین دارند، راننده شخصی هم دارند. کلفت و سرایدار هم در همه خانه‌ها دیده می‌شود. احتمالاً این افراد به سقفی بالای سر و غذایی که بخورند راضی می‌شوند و بسیار می‌دیدیم که دختر بچه‌ای لاغر و مردنی در عقب ماشینی ژاپنی یا آمریکایی نشسته و وقتی می‌خواهد سوار یا پیاده شود، راننده‌ای هیکل مند می‌آید و در را برایش باز و بسته می‌کند.

نزدیکی بنگلادش به خط استوا باعث شده که هوا مرطوب و گرم باشد و انواع میوه‌های گرمسیری و در مناطقی میوه‌های دیگر به عمل بیاید. خاک حاصلخیز و آفتاب، تنوع میوه‌ای فراوانی به وجود آورده و در میوه فروشیها کلکسیونی از رنگ و مزه و میوه‌هایی که ما به عمرمان هم ندیده یا نمی‌شناختیم رونق داشت.

زندگی کنار خیابانی به شدت رایج است. اغلب می‌بینی که کسی با یک لنگی که به دور بدنش پیچیده نشسته و روی پیک نیک یا آتش چیزی درست می‌کند که بویی هم از بهداشت و تمیزی نبرده و مردم هم می‌خرند و همانجا می‌خورند. غذاها و زندگی خیابانی جزیی از فرهنگ آنها است و هر کسی چرخی دارد که می‌تواند بالای آن هم سقفی از برگ یا پارچه بزند نانش در روغن است. یک نسکافه‌ای هم رایج است که در لیوان‌های چرک به طور دائم در کنار خیابان می‌خورند. امان از غذاهای آنها که اگر حواست نباشد، تا اعماق وجودت را می‌سوزاند. در همه امور تغذیه‌ای فلفل در جریان است و حتی برنج باسماتی را هم با تکه‌های فلفل تند و سبز یا قرمز، تزئین و طعم دار می‌کنند. حتی در ماست هم رگه‌هایی از فلفل هست.

یکی از دوستان که از پاکستان آمده بود و محمد اعظم نیازی نام داشت، در مورد چلغوز صحبت کرد که من تا آن زمان نشنیده و ندیده بودم. مغزی آجیلی که ظاهراً دانه یا میوه نوعی کاج است. مزه بدی ندارد و خیلی مقوی و البته گران است. افغانستان و پاکستان و بخشی از سیستان در زمره تولیدکنندگان آن هستند.

مسلمانان بنگلادش که اغلب هم سنی هستند، خیلی متعصب و تندرو به شمار می‌آیند. معمولاً سبیل‌هایشان را می‌زنند و ریش نسبتاً بلندی مانند طالبان دارند. سرها و ریش‌ها را هم که خضاب (حنا) می‌کنند، شکل عجیبی می‌شوند. یکی از آنها دکتر سیف الاسلام خان که هم دوره‌ای ما بود، خیلی به وقت اذان حساس بود و به محض شنیدن صدای اذان در هر جای کارگاه که بود و حتی وقتی والریای ایتالیایی و غیرمسلمان درس می‌داد، بلند می‌شد و با خشونت و سر و صدا همه را به تعطیلی و رفتن برای نماز فرا می‌خواند. اتفاقاً یکی از آشناها که در دهه 1370 شمسی رفته بود ژاپن تعریف می‌کرد که توی رستوران کار می‌کرده و یک روز یک برگ کالباس خوک به دهان می‌گذارد و یک بنگلادشی می‌بیند و چه قشقرقی به پا می‌کند که مگر تو مسلمان نیستی و این چیست که می‌خوری؟

در کنار انبه و سایر میوه‌های گرمسیری، یک خوراکی خوشمزه و پرطرفدار بنگلادش انواع مارشمالو است که در طعم‌ها و رنگهای مختلف و بسیار ظریف و لطیف عرضه می‌شود. برای سوغاتی، چند بسته‌ای از مارشمالوهای خوش طعم آورده بودم که بین همکاران پخش کردم و خیلی با استقبال مواجه شد.

در یکی از مال‌ها که شدید مشغول خرید بودم، Mr. W M D B Abeyratne که از سریلانکا بود خودش را به من رساند و گفت حتماً خیلی پولداری که اینقدر خرید می‌کنی؟ با تعجب دلیلش را پرسیدم و گفت که اینجا خیلی گران است. در سریلانکها قیمتها نصف اینجاست. با خودم فکر کردم که باید سریلانکا شعبه‌ای از "جنات التجری من تحت الپاساژها" باشد. چرا که اینجا قیمتها مفته حالا ببین اونجا چه خبره. این را هم بگویم تا جایی که می‌شد خریدها را در پاکت می‌گذاشتند و کمتر از پلاستیک استفاده می‌کردند.

با همه فقر و بی‌خانمانی که در همه جای شهر به چشم می‌آمد، مردمی با شادی‌های کوچک و دلخوش می‌دیدی. اتوبوس‌ها و مینی بوس‌ها با زلم زیمبوهایی تزئین شده و رنگارنگ در همه شهر می‌چرخیدند. هر کس توانسته بود به ریکشای خودش چیزی آویزان کرده و رنگی تند و شاد به آن زده بود.

بالأخره سفر متفاوت بنگلادش هم به سر آمد. بعد از کارگاه دو سه روزی را در داکا ماندم و آخرین نفری بودم که بلیط برگشت داشت. در این مدت حسابی به همه جای شهر به ویژه مراکز خرید سر زدم و هر چیزی را که مناسب بود خریدم و سعی کردم که در چمدان‌ها جا بدهم.

وقتی داشتم بر می‌گشتم، چمدان‌ها را به هواپیمایی امارات تحویل دادم و گفتم حالا که دیگر بار سنگین ندارم دوری در فرودگاه و فروشگاه‌ها بزنم. همین شد که یکی از مهمترین خاطره‌های خرید سفر رقم خورد. همینطور که داشتم می‌گشتم به غرفه‌ای رسیدم که چیزهای مختلفی داشت و یک رگال لباس هم در گوشه‌ای غریب افتاده بود. چرا که اغلب لباسهای زمستانی و بافتنی داشت که در هوای گرم بنگلادش چندان مشتری ندارد. قیمتها را نگاهی انداختم و انگار که برقی از سرم پریده باشد دوباره با دقت و ولع بیشتر بررسی کردم. شک کردم و از فروشنده معادل دلاری را پرسیدم چرا که با تاکا نوشته بودند. چندبار دیگر رگال و قیمتها را سبک و سنگین کردم. باورم نمی‌شد که اینها قیمت این لباس‌ها باشد. کمی این دست و آن دست کردم و بالأخره تصمیمم را گرفتم. به فروشنده گفتم همه رگال را می‌خواهم. احساس کردم چشمانش چندسانتی از صورتش بیرون زد. بیچاره فکر کنم سالها بود پای این لباس‌ها نشسته بود و همچنان که من قیمتها را باور نمی‌کردم، او هم باورش نمی‌شد کسی دارد از شر این لباس‌ها خلاصش می‌کند. بلافاصله جادارترین کیسه‌هایش را آورد و همه لباس‌ها که شامل بافتنی و شومیزهای زنانه و مردانه می‌شد را در آنها جا دادیم. وقتی که می‌خواستم سوار هواپیما بشوم، ماموران پرواز با تعجب نگاه می‌کردند و یکیشان گفت که اینها خیلی حجیم است و نمی‌شود در کابین گذاشت. اما وقتی دید از فری شاپ خریده‌ام، چاره‌ای جز قبول نداشت. چون بار بسته شده بود، آنها را در گوشه‌ای از کابین جا دادند و وقتی رسیدیم دوبی، آنها را بردند در قسمت بارم گذاشتند که در تهران بگیرمشان. این لباس‌ها علاوه بر کیفیت که هنوز هم برخی از آنها که به عنوان سوغاتی آب نشد کار می‌کنند، برش و قالب آنها است. هم زیبا و ظریف هستند و هم برشی خوب برای تن دارند و خوش پوش به تن می‌نشینند.

وقتی که هواپیما داشت بلند می‌شد در کنار باند معنای تساوی زن و مرد را در عمل و فرهنگ بنگلادش دیدم. در گوشه‌ای از باند داشتند عملیات بنایی می‌کردند و با استنبلی گل و مصالح می‌بردند طبقه دوم. سه مرد و دو زن بودند که زنها همپای مردها، استنبلی سنگین (در روستای ما به آنها می‌گویند نوئه و کسی که آن را حمل می‌کند، نوئه‌کش می‌خوانند) را روی دوش می‌گذاشتند و به طبقه بالا می‌بردند.

بالأخره این سفر با بلیط برگشت 14 می 2011 (24 اردیبهشت 1390) در ساعت 10.5 صبح و رسیدن ساعت 13.5 به دبی که کلی معطلی در فرودگاه داشتم تا ساعت 18.45 حرکت از دوبی به تهران اتفاق بیافتد، پرونده‌اش بسته شد. اتفاقاً یکی از همین روزهای اردیبهشت 1403 که این مطلب را نوشتم فکر کردیم اگر آدم بخواهد برود بنگلادش و لباسهای با کیفیت بخرد چقدر خرجش می‌شود. دیدم که هزینه بلیط از 20 میلیون تومان شروع می‌شود و هر تاکا هم 360 تومان آب می‌خورد.

هنوز هم محمد اعظم نیازی گاهی در اینستاگرام و فیس بوک پیامی می‌دهد و اتالوری که اصالتاً هندی بود همچنان در سیارد و جیفار فعال است و کارگاه‌هایی برگزار می‌کند. همچنان باور دارند که وقتش نرسیده که به ایران بیایند اما خیلی دوست دارند که روزی ایران را از نزدیک ببینند.

*******

پی نوشت: قبلا دو پست در مورد بنگلادش نوشته بودم "بنگلادش 1: ساعتها رو هوا" و "بنگلادش 2: مهد انبه" جالبه در آخرین پست نوشته بودم ادامه دارد ولی ادامه نداده بودم. زینب خانم رضایی (بی‌نژاد) که متوجه شده بود اشاره کردند که گزارش ناقص مانده است. در تعجب بودم که من هیچ وقت نمی نویسم ادامه دارد اما برای این یکی نوشته بودم ولی ادامه نداده بودم. از عجایب روزگار.

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 17:49