چیزی مابین سیر 7 ساله و شراب 100 ساله

ساخت وبلاگ

چکیده ای از متن پست های سالگرد دل گفته‌ها در سال های 1386- 1395

(آزادمهر دانش فاطمیه)

 

دو سال سربازی، سی سال خاطره 

باز هم رسیدیم به سالگرد تولد دل‌گفته‌ها. در یک سال گذشته هم خیلی‌ها همراه ما بودند و اگر چه بعضی‌ها معتقدند که وبلاگ مرده و چیزهای بهتر از آن آمده، اما ما همچنان به این سرای احساس و رفاقت وفاداریم و دست از آن بر نمی‌داریم. 9 سال گذشته و دارد پا در 10 سالگی می‌گذارد. خوشحالم که پاتوقی برای دوستان همدل و رفقای با مرام و وفادار بوده و امید دارم که سالیان درازی بتوانیم اینجا کنار هم نفس بکشیم. به همین مناسبت، موضوع سربازی را برای این پست برگزیده‌ام که برای هر کسی می‌تواند دنیای ویژه‌ای از خاطرات و دوستی‌ها باشد.

*********

لطیفه‌ای ظریف هست که می‌گوید: "فقط یه ایرانی می‌تونه 2 سال بره سربازی و 30 سال خاطره ازش تعریف کنه". همه ما حتماً تجربه نشستن پای خاطرات سربازی قدیمی‌ها را داریم. خاطراتی که سال‌ها تکرار می‌شوند و هر دفعه با شاخ و برگ تازه‌ای تحویل آدم می‌شوند. هیچ‌وقت هم این گنجینه تمامی ندارد.

خلاصه اینکه سربازی هم عالمی برای خودش دارد و هر کس که آن را طی کرده باشد می‌تواند مدت‌ها از خاطراتش بگوید. این تأثیرگذاری عمیق بر روح و جسم آقایان دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. سربازی ما هم حکایت خودش را دارد و تا حالا نشده که دل سیر از خاطرات آن بنویسیم و اینجا سعی می‌کنیم گریزی به آن بزنیم. ناگفته نماند که در همانجا هم راه‌های در رو و فرار زیاد پیدا کرده بودیم. جایی از دیوار بود که سیم خاردار آن را کنده بودند و یواشکی می‌رفتیم آنجا و از روی یک دیوار تقریبا 3 متری می‌پریدیم پائین و الفرار.

آخرای سربازی ترس و وحشت از آینده و اینکه می‌خواهیم چکاره شویم امان ما را بریده بود. تا اینکه، نزدیک 5 ماه مانده به انتهای خدمت، یک روز صبح خانم فرودی باهام تماس گرفت. گفت که جهاد سازندگی (هنوز با کشاورزی ادغام نشده بود) یک فهرست نویس خوب خواسته و من تو را معرفی کرده‌ام. این معرفی و مادری خانم فرودی – که شرحش را در اینجا نوشته ام - سرآغاز زندگی کاری و ماندگاری من در تهران شد که الآن 20 سال از آن می‌گذرد. البته که خاطرات سربازی ما که می‌شود 30 سال از آن تعریف کرد خیلی بیش از این بوده و هر روزش یک اتفاق و خاطره ویژه به شمار می‌آید، اما تلاش کردم به مختصرترین شکل ممکن بخشی از آن‌ها را اینجا ذکر کنم.  

برچسب‌ها: تولد دلگفته ها, سربازی 

نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۵ساعت 19:12  توسط محسن حاجي زين العابديني

آش با سس عقرب

می‌دانم تولد دلگفته‌ها بیست و دوم یعنی چهار روز دیگر است. اما دیگر طاقتش را ندارم که صبر کنم تا درست همان روز، هدیه تولد بدهم. الان می‌طلبد که چیزی را برای تولد این رفیق تقریبا هشت ساله قلمی و منتشر کنم. اگر چه حرکت زشت بلاگفا (ضمن تشکر از سرویس خوبشان در این چند ساله) باعث شد که کلی از مشتری‌ها بپرند و خودمان هم از نظم و نسق نانوشته وبلاگ کمی فاصله بگیریم، اما نمی‌شود اتفاق به این مهمی را نادیده گرفت. اتفاقی که اگر هم نمی‌افتاد، الان من وقت ذخیره شده‌ی بیشتری بابت زمان‌های نگهداری این وبلاگ، نداشتم و پولی هم بابت آن به دست نیاورده بودم. اما اگر این اتفاق مبارک نمی‌افتاد، الان این همه دوست و رفیق با مرام و همراه در این پاتوق مجازی نداشتم.  

*************

رایحه تند و گس برگ گردوهای تازه را احساس می‌کنم. و بوی شرحه‌دار توت‌های تازه و صدای آلاملیچهایی که روی درخت‌های توت غوغا می‌کنند. چشمانم را می‌گشایم و گیج و ویج اطرافم را می‌پایم. اینجا کجاست؟ من اینجا چه می‌کنم؟ اصلا من که هستم؟ حال چتربازی که بیرون پریده و قبل از باز شدن چترش بین زمین و آسمان غوطه‌ور است را دارم. عجیب احساس بی وزنی و بی مکانی به من دست می‌دهد.

خودم را می‌بینم. کنار جوی آبی روی زیرانداز همیشگی درس خواندم و پای آن گردوی کهنه که پوستی خشن و تکه تکه شده دارد دراز کشیده ام. دوباره چشمانم را می‌بندم. حس شیرینی می‌دود پشت پلکهایم. در این خلسه لذت بخش، گویی همه کودکی ام با من است.  اینجا، دامنه کوهی است که از قله تا کمرکش کوه را برف سپید پوشانده که از زیر آن آب یخی جاری است. بقیه کوه سبزه و علفهای تر و تازه کوهی است که مثل مخملی یکدست همه جا را سبز کرده است. جای جای این مخمل سبز را گلهای سفید و زیبای طوطیا پوشانده است. آنقدر زیباست که آدم را یاد توصیفات تپه روستای "گل دامن" در کتاب "هزار خورشید تابان" خالد حسینی می‌اندازد. کنار رگه های آبی که از زیر برف و یخ دو متری بیرون می‌زند، انواع سبزی های کوهی مثل آذروئه، علف چربه، پونه، آویشن و ... به چشم می‌خورد.  همین طور که دارم تیغ جمع می‌کنم هی تیغها توی دستم می‌رود و پوستم را می‌خراشد و می‌سوزاند که اهمیتی نمی‌دهم. همینطور که مشغولم، یک سوزش خیلی شدید را در کف دستم احساس می‌کنم. سوزشی که اولش فکر می‌کنم تیغ بلندی است که عمیق توی دستم رفته است، اما وقتی نگاه می‌کنم و دستم را رویش می‌گذارم می‌بینم که هم جایش و هم دردش با درد تیغ فرق می‌کنم. توی گون را نگاه می‌کنم ببینم چه بوده که فرو شده توی دستم. جسم سیاه کوچکی را می‌بینم که به سرعت دارد می‌رود توی دل خاک نرم زیر گَوَن. تا می‌خواهم بجنبم و با کارم بزنمش فرو می‌رود توی سوراخ خیلی کوچکی و دم تیزش را هم دنبال خودش می‌کشاند. تازه می‌فهمم که این درد کشنده و غیرطبیعی، نیش عقرب است که دستم را زده. دارد اشکم در می‌آید اما باید تحمل کنم.

برچسب‌ها: تولد دلگفته‌ها, عقرب گزیدگی, کوه

نوشته شده در  یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۴ساعت 0:30 توسط محسن حاجي زين العابديني  

اثر كمرنگ‌ترين نوشته‌ها از پررنگ‌ ترين گفته‌ها بيشتر است

سال‌ها پيش، يكي از همكاران تكه كاغذي را كه عنوانش بود "توصيه هاي ايزو براي (خاطرم نيست چه؟)" نشانمان داد و بعد هم آن را زير شيشه ميزش گذاشت كه از بين همه آن نوشته‌ها اين يك جمله‌اش در ذهن من حك شد: "اثر كمرنگ‌ترين نوشته‌ها از پررنگ‌ ترين گفته‌ها بيشتر است". هميشه هم اثر معجزه‌آساي اين جمله را ديده‌ام. كاري به تاريخ و تمدن و انتقال فرهنگي در طول قرن‌ها نداريم. مصداق زنده فراواني براي آن دارم.

اما چيزي كه در اينجا مي خواهم به آن اشاره كنم كالبدشكافي اثرات و ثمرات نوشتن نيست. بلكه مي خواهم به ضرورت يادداشت برداري در سطوح مختلف اشاره كنم.

هم سن و سالهاي من احتمالا درسي را كه به معرفي "جبار باغچه بان" مي پرداخت به خاطر دارند. جبار نيمه شب و در تاريكي بيدار مي شد و با ذغالي كه از زير كرسي در مي آورد شعر يا مطلبي را كه آن لحظه به خاطرش آمده بود روي ديوار مي نوشت. اين مساله مهمي است، چرا كه بعضي چيزها يك وقتهايي به ذهن آدم مي رسد و بعد هم ممكن است فراموش شوند. به قول مرحوم دكتر حري كه مي گفت: "انگار پشت تريبون به آدم وحي مي شود"، بعضي چيزها الهاماتي زودگذر هستند كه اگر همان وقت يادداشت نشوند معلوم نيست بعدا به خاطر بيايند و بشود از آنها استفاده كرد.

اتفاقا اين يادداشتها بعدا براي خود آدم هم خاطره انگيز و شيرين مي شوند و اگر توسط صاحب نامي نوشته شوند در آينده تبديل به آثاري دلچسب و غني از اطلاعات غير رسمي مي شوند. خيلي از بزرگان هميشه دفتر و قلمي همراهشان بوده و دائم يادداشت مي كرده اند. از جمله جلال آل احمد كه مرحوم سيمين دانشور در كتاب زندگي نامه جلال مي نويسد هميشه دفترچه يادداشتي همراهش بود و در هر مسافرت چيزهايي را كه مي ديد يا گفتگوهايي كه با اهالي دهات داشت را مكتوب مي كرد يا طرح هايي از آنها مي كشيد. همين امسال اين دفترچه ها كه چندتايي از آنها يافته شده بود به همت برادرزاده اش گردآوري و منتشر شد و چقدر هم شيرين و دلپذير هستند.

عادت به يادداشت چيزي است كه بايد در همه ما نهادينه شود. يعني اينكه حواسمان باشد هميشه در اين حالت و موقعيتي كه چيزي به ما الهام شود قرار نداريم. بارها اتفاق افتاده كه چيزي به خاطرم آمده و همان وقت يادداشت نكرده ام و بعدا هر چه كرده ام ديگر به ذهنم نيامده. يا اينكه يادداشت مختصري كرده ام اما بعدا جزئيات و زاويه اي كه آن مطلب از آن دريچه مهم به نظر مي آمده را به خاطر نياورده ام. 

هميشه كاغذ كوچك و قلم همراهم هست. خانم نوش‌آفرين انصاري براي كاغذهاي كوچك يادداشتي كه در جيب من بود و زياد هم بودند اسم جالبِ "بچه كاغذ" را به كار مي برد. اين بچه كاغذها اهميت زيادي براي كسي كه مي خواهد بنويسد يا بخواند يا كار علمي بكند دارند. چرا كه برداشتهاي لحظه اي يادداشت مي شوند و بعد سر فرصت مرتب شده و مي شوند برنامه نگارش مطالبي كه لازم است با ديگران در ميان گذاشته شوند. 

امروز جشن تولد 7 سالگي دلگفته ها هم هست. همه نسبت به عدد 7 احساس ويژه اي داريم. يعني ديگر به سني رسيده كه بايد آگاهي را بيشتر تجربه كند و وقت مدرسه و يادگيري بيشترش شده. خوشبختانه اين وضعيت را امسال به خوبي احساس كردم. چرا كه دوستان عزيزي حواسشان به تولد دلگفته ها بوده و خلاقانه كارهاي جالبي كرده اند. از همين تريبون از همه اين عزيزان تشكر مي كنم و همين طور از همه كساني كه در اين مدت همراه بوده اند و نوشته ها را خوانده اند و خيلي وقتها با نظرات خوبشان دل ما را براي ادامه مسير گرم تر كرده اند.

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 15:54  توسط محسن حاجي زين العابديني

هندوانه‌های ناکام، طالبی‌های سیاه‌پوش 

در جلسه‌ای نشسته بودم که مربوط به امنیت کتابخانه و واحد فناوری اطلاعات بود. آخر مثل همیشه و همه آدم‌ها که حتما باید این پیشانی‌مان به سنگ بخورد و ترقی صدا بدهد که خطری را واقعا حس کنیم، سازمان ما هم حتما باید کامل کشتی‌اش به گل بنشیند تا همه از خواب بپرند و آن وقت به فکر چاره بیافتند. در پی آتش‌سوزی که در اتاق سرور و انفورماتیک‌مان پیش آمد، همه یکهو عجیب طرفدار ایمنی و امنیت و پیشگیری و این حرف‌ها شدند. 

ماجرای آتش‌سوزی هم از این قرار بود که ما در جلسه کمیته علمی-فنی اطلاع‌رسانی کشاورزی نشسته بودیم که یک‌دفعه دیدیم دود سیاه رنگی از دریچه کوچک تهویه هوای سالن جلسات وارد سالن شد و طالبی سبز و سفیدمان را کامل مات کرد. هندوانه‌های روی میز را هم کاملا عزادار و سیاه‌پوش کرد. جلسه که شروع شد، دل توی دلمان نبود که بالاخره این تحفه‌هایی که آنقدر پایشان پول داده بودیم و عرق ریخته بودیم چه از آب در می‌آیند. اتفاقا رئیسمان هم نبود و اداره جلسه به عهده ما بود. فکرش را بکنید که چه آش شعله قلمکاری می‌شود که همه هوش و حواست توی آبدارخانه باشد و بخواهی برای طرح‌های تحقیقاتی خلق‌الله هم تصمیم بگیری. .

در همین اثنا و جنگ و جدل درونی بودیم که آن حادثه ویرانگر، همه صغری و کبراها و طرح و نقشه‌هایمان را نقش بر آب کرد. دود سیاهی که همراه با صدا و فریادها از سالن مجاور به گوش می‌رسید گواه حادثه‌ای شوم را می‌داد. سراسیمه مثل عاشقی که با معشوقش به امید وصالی دیگر وداع کند نگاهی حسرت بار به هندوانه و طالبی ناکاممان انداختیم و زیرچشمی به آنها حالی کردیم که حتما چیزی نیست و الان به زودی بر می‌گردیم و حسابی از خجالتشان در می‌آئیم. 

امروز تولد دلگفته‌هاست. دلگفته‌های ما شش سالگیش را تمام کرده و وارد هفت سالگی و سن مدرسه شده است. یعنی به سنی رسیده که یواش یواش باید خیلی چیزهای بهتر و برتری را بیاموزد و بیاموزاند. داشتم فکر می‌کردم که شش سال چقدر زیاد و چقدر کم است. وقتی به صبح روزی که این وبلاگ را زدم (چه زدنی!) فکر می‌کنم انگار همین دیروز بود و وقتی به همه اتفاقات و حرف‌های تلخ و شیرین این سراچه دل می‌اندیشم انگار راه درازی را آمده‌ایم. و فکر می‌کنم اگر تسلیم آن شک و دودلی زمان ایجاد دلگفته‌ها می‌شدم، الان نه این همه حرف مکتوب داشتیم و نه این همه دوستان و علاقه‌مندن صمیمی که خودشان و حضورشان به یک دنیا می‌ارزد.

برچسب‌ها: آتش‌سوزی, تولد دلگفته‌ها, زلزله

نوشته شده  سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۲ساعت 0:23  توسط محسن حاجي زين العابديني

برای پیری و کوری (و تولد 5 سالگي دلگفته‌ها)

همیشه، هر وقت می‌خواهم دست به کاری بزنم یا به ارزیابی کارهایی که می‌کنم بپردازم، در برزخی بین خیر و شر گرفتارم. ارزش‌گذاری بین مسائل مادی و روحی و اولویت‌گذاری بین آنها دائم در ذهنم بالا و پائین می‌شود. منظورم از مسائل روحی، مسائل مذهبی و دینی نیست؛ بلکه هر چیزی است که رنگ و بوی دلی داشته و آدم نه برای مزد و اجر مادی و پول که فقط برای حس خوشایند درونی آن، به سویش جذب می‌شود. کارهایی مثل کار داوطلبانه، کمک به دیگران، همین وبلاگ‌نویسی، مقاله‌نویسی بی حق‌التحریر، جلسات بی حق‌الجلسه، پایان‌نامه‌های بی‌حق‌المشاوره، کارگاه‌های صلواتی و ...، نمونه‌هایی از این دست هستند.

یکسال دیگر هم گذشت و دلگفته‌ها پنج سالگیش را پشت سر گذاشت. در طول سال گذشته خیلی از عزیزان همراه دلگفته‌ها بودند و خوشبختانه فکر کنم بیشترین دلگفته‌های مهمان را داشتیم. ممنون از همراهی همه همراهان عزیز.

برچسب‌ها: تولد دلگفته‌ها, داشته‌های روحی, داشته‌های مادی  

نوشته شده در  شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱ساعت 22:6  توسط محسن حاجي زين العابديني

مرخصي روحي: تولد دلگفته ها  

بعضي وقت‌ها روح آدم نياز به مرخصي دارد. يعني بايد ولش كني به حال خودش كه هر چه را دلش مي‌خواهد بكند. از قيد و بند برنامه‌هاي جدي روزانه و زندگي‌ات بكشي‌اش بيرون و دستي پس کلهاش بزني که يعني برو و براي خودت بچرخ رفيق. يا به عبارتي ديگر، برو و براي خودت بچر.

زندگي معمول من بر اين روال شكل گرفته كه هر كجا باشم و در هر شرايطي باشم، تا جايي كه در توان دارم، يك پنجشنبه هفته براي خودم باشد. اين پنجشنبه‌هاي عزيز كه معمولا در كتابخانه ملي مي‌گذرد، روز تجديد قواي من است. روز جان گرفتن. حالا اين پنجشنبه‌ها براي من به روز نظافت فكري و روحي بدل شده است. حالتي مقدٌس دارد. فايل‌هاي شخصي‌ام را سر و سامان ميدهم، مينويسم، اصلاح مي‌كنم، جواب ميل ميدهم، وب‌گردي مي‌كنم و خلاصه كلي تفریح سالم و گاهي ناسالم ديگر. اما، همين پنجشنبه‌هاي اهلي شده‌ي مقدٌس هم، گاهي عادت مي شود و حالتي كليشه‌اي مي‌يابد و من احتياج پيدا مي‌كنم اين حالتي كه خودش خلاف آب شناكردن است را هم عوض كنم و خلافِ خلاف جهت رود شنا كنم. مثل امروز كه كلي برنامه‌هاي ريز و درشت داشتم و بعد از كلي كشمكش با خودم كه كدام را انتخاب كنم، رماني را كه از ديروز شروع كرده بودم به دست گرفتم و ديگر نتوانستم كنارش بگذارم. و خوشبختانه نادم نيستم. مهمترين هديه‌اش همين حس دوباره نوشتن بود كه به من برگشت و آنقدر مشتاق و حتي محتاج نوشتن شدم كه تا پايان اين نوشته نتوانستم صبر كنم يا قلم را زمين بگذارم. و اين دستآورد كمي برايم نيست. ممنونم از پنجشنبه هاي قشنگم.

برچسب‌ها: تولد دلگفته‌ها

نوشته شده در پنجشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۰ساعت 13:46  توسط محسن حاجي زين العابديني

تولد سه سالگی دلگفته ها

از روزی که وبلاگ با این پست  متولد شد، سه سال گذشت. اگرچه قرار بود که تا بعد از دفاع این وبلاگ روزآمد نشود. اما دلم نیامد سه ساله شدن وبلاگ را با شما دوستان همراه و همدل جشن نگیرم. ممنون از همراهی همیشگیتان. امیدوارم همیشه شاد باشید و همچنان این وبلاگ را از خودتان بدانید و با سرکشی به آن محفل مجازیمان را شادتر کنید. و امید که بتوانم چیزهای خوبی در دل بپرورانم که وقتی دلگفته شد، به دل شما عزیزان بنشین
برچسب‌ها:  تولد دلگفته‌ها

نوشته شده در جمعه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۹ساعت 14:27  توسط محسن حاجي زين العابديني

بالاخره نوشتم (3)

قلم را برداشتم و با شروع هميشگي يكي از قصه هاي قبل از خواب فرزاد شروع كردم. "روزي بود روزگاري بود.در يك جنگل...". ساعت15/12 دقيقه و بعد از صحبت تلفني مفصل با خانم رهادوست شروع كردم. او گفت كه مطلبم را در خبرنامه انجمن خوانده: "باز هم اندر حكايت رشته ما" و خيلي خوب بوده و جالب. و گفت كه فارسي ات خيلي خوب شده. خوب مي نويسي. من هم شير شدم. قلم را برداشتم و نوشتم تا ساعت 25/3 صبح. خودش آمد و من هيچ نقشي در آن نداشتم. بالاخره 9 صفحه شد. خودم خيلي به ذوق آمدم. براي خودم هم جذابيت داشت. خيلي دوستش دارم. فقط بايد هر چه زودتر تايپ و آماده بشه. بعد بفرستم كه چند نفر بخوانند و نظر بدهند. البته يادم باشد ادامه دادن من با خودم است نه با تاييد ديگران.  در داستان لازم نيست كه همه چيز را خودت تجربه كرده باشي يا زندگي كرده باشي. مي تواني هر چيزي را، خاطره اي و هر چيز ديگر را از زندگي ديگران بگيري و آن را بپروراني.

 برچسب‌ها: نوشتن, داستان‌نویسی

نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت 18:15  توسط محسن حاجي زين العابديني

قانون مورفی  

نمی دانم آیا تا به حال در شرایطی قرار گرفته اید که قرار است کاری انجام دهید و همه جوانب کار را با دقت از نظر گذرانده اید و همه نوع احتیاط و دوراندیشی به کار برده اید، ولی بازهم یک اتفاق ناخواسته می افتد و به نوعی کار خراب می شود؟ در جهان در چنین شرایطی به قانون مورفی اشاره می کنند. اساس قانون مورفی بر بدبینی است اما به گونه ای کنایه آمیز شرایط واقعی را توضیح می دهد.

قوانین اصلی مورفی اینها است:

  • هیچ چیزی به آن آسانی که به نظر می‌رسد نیست.
  • هر چیزی بیش از آن حدی که تصور می‌شود طول خواهد کشید.
  • چیزی که ممکن است خراب شود، خراب می‌شود.
  • اگر احتمال خراب شدن چندین چیز وجود داشته باشد، آن یک خراب می‌شود که بیش‌ترین خسارت را بزند.

نتیجه : اگر بدترین زمان خراب شدن‌ برای چیزی وجود داشته باشد، همان زمان است که خراب می‌شود.  

برچسب‌ها: قانون مورفی

نوشته شده در جمعه یازدهم مرداد 1387 ساعت 11:42 توسط محسن حاجی زین‌العابدینی

راه مهم است نه مقصد

بله، همیشه راه مهمتر است. در همین راه است که تلاش، امید، عشق و هدف جوشش دارد. می­خواهم از این نکته استفاده کنم و چند کلامی در خصوص راه در دوره دکتری بنویسم.

هدف اصلی از تحصیل در دوره دکتری در کشور ما، مانند بسیاری چیزهای دیگر، با کشورهای جهان و به خصوص، کشورهای توسعه یافته متفاوت است.

اما نکته­ای که از عنوان مطلب بر می­آید و می­خواهم بر آن تاکید کنم این است که تمامی دستاوردها و لذت دوره دکتری در طی کردن دوره نهفته است نه در مدرکی که ابتیاع می­شود.

در طول دوره تحصیل دکتری است که فرد تلاش می­کند و مسیر را با لذت طی می­کند تا به آبدیدگی لازم برای تبدیل شدن به یک محقق ناب برسد. تحصیل در این دوره بسان فرصت ناب و اُکازیونی است که می­توان و باید خواند، غور و تامل کرد و تا نهایت توان در امور اندیشه کرد و در نهایت لذت تحقیق و تحصیل را چشید. در این دوره است که هر مسئله کوچکی که تا کنون به هیچ روی مدنظر نبوده است، به ایده­ای ناب برای پژوهش تبدیل می­شود. اتفاقی که در دوره­های دیگر کمتر می­افتد. زیرا مسیر خود بهترین راهنما برای رهرو است.

برچسب: هدف، مقصد، تحصیل دکتری

نوشته شده  در دوشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۶ساعت 10:33  توسط محسن حاجي زين العابديني  

كتابخانه هاي عمومي خوزستان

درد مظلومیت کتابخانه و کتاب در جامعه مثنوی هفتاد منی است و دردی است کهنه که نه ما و شما عامل آن هستیم نه درمان کننده کل آن. اما مصداق این بیت که "به دمی یا قلمی یا قدمی"، باید کاری کرد. وظیفه معلمی و کتابداری من حکم می­کند آنچه دیده یا می­بینم را به آنان که عمل می­کنند برسانم. اگر چه وظیفه من در اینجا ختم نمی­شود که هر لحظه برای هر اقدام دیگر نیز حاظرم و باید باشم چرا که باید ذکات علمی را که در همین کتابخانه‌‌ها آموخته­ام، بپردازم و دینی را که در برابر آنها به عهده دارم، ادا نمایم.  

در ضرورت و اهمیت کتابخانه و کتاب خواندن چیزی نمی­گویم چراکه می­دانم خود بر این قصه ي بسیار گفته واقف هستید. اما تاکید می­کنم که در محیطی مانند خوزستان که همه فغان دارند از گرما، ناامنی و فقر فرهنگی، می­توان با سخاوتی اندک و بینشی بلند، خلوتی، خُنکی، آسایش و کتابی را برای نسل جوان و مشتاق شهر و استان به ارمغان آورد و مطمئن بود، بدون هیچ تردیدی، چند سال دیگر در شهرمان پلیسی نیاز نداریم. خود بهتر از بنده می­دانید که کتاب هر آنچه را باید بکند در اندک زمانی می­کند و به جای ساقه و برگ، ریشه را درمان می کند که دردهای فرهنگی خوزستانی دردهایی ریشه­ای است و لاجرم درمانی ریشه­ای می­طلبد.

برچسب: کتابخانه های عمومی، خوزستان، کتابداری، مطالعه

نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۶ساعت 10:44  توسط محسن حاجي زين العابديني

تناقض تربيتي ما

همیشه خط قرمزها، در زمره مهمترین مسائل هستند ولی متاسفانه بسیار سطحی به آنها نگاه می­شود و کسی نمی­داند که این نگاه سطحی چه صدمات عمیقی که بر جای نمی­گذارد. یکی از عمیق­ترین مسائل زندگی بشر، مساله جنسی است که در تمامی جوامع، آن گونه که باید به آن توجه نشده است. و این عدم توجه درست و منطقی چه مشکلاتی که پیش نیاورده است. هم برخورد بدون مهار و هم کنترل بیش از حد آن، هر دو حکایت از افراط و تفریط در این زمینه دارد.

عدم آگاهی و شناخت نسبت به زوایای این مساله مهم، باعث بروز صدمات روحی، روانی، اجتماعی، خانوادگی و حتی شخصیتی زیادی در افراد شده است. تجربه نشان داده است که هر اندیشه یا جریانی که نتوانسته است سیر طبیعی خود را طی کند، به اندیشه­ یا جریانی زیر زمینی و مخفی بدل شده است که خود نقایص و ویژگیهای خاص خود را دارد. مساله جنسی در بین ما ایرانیان نیز چنین بوده است و از ابتدا راه زیر زمینی و مخفی داشته است. شرایط خانوادگی، وضعیت تربیتی، زاویه نگاه جامعه به روابط جنسی و زناشویی، همه و همه باعث بروز مشکلاتی عدیده در این خصوص شده است.

سستی بنیاد خانواده­ها، افزایش آمار طلاق، بزهکاریهای جنسی و خانوادگی، عدم تعادل روحی و بسیاری مشکلات دیگر، نتیجه این نوع تربیت و ایجاد تناقض در شخصیت افراد است. شاید هم وجود بسیاری از مشکلات روحی و روانی در افراد و خانواده­ها به هیچ روی خود را نشان ندهد و زندگی هم در صلح و صفا ادامه داشته باشد. اما اگر با میکروسکوپ روانشناسی و جامعه­شناسی به جامعه بنگریم، وضع فرق می­کند. آن وقت است که شاهد حضور این همه باکتریهای روانی هستیم که می­توانند وجود نداشته باشند و سلامت روحی جامعه را به مخاطره نیاندازند. واقعیت این است که زندگی فقط ادامه دادن با رنج و عذاب پنهان در اعماق روح و با این امید که چند سال دیگر بهتر می­شود، نیست. بلکه می­تواند بسیار بهتر از آنچه که هست باشد. اگر آموزش­ها و تربیتهای درستی وجود داشته باشد می­توان آرامش را در زندگی افراد جامعه مشاهده کرد. پی­آمد آشکار آرامش هم، خلاقیت، زندگی فردی بهتر و در نتیجه زندگی و جامعه­ای مقبول و مناسب است. دیگر نیاز چندانی به توسعه دستگاه قضایی و پلیسی نیست، بلکه سرچشمه ناهنجاریها خشکیده شده و بیماری ریشه­کن خواهد شد.

برچسب: تعلیم و تربیت، خانواده، جامعه

نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۶ساعت 10:50  توسط محسن حاجي زين العابديني

****************

رمز موفقیت من مثل رمز موفقیت دیگران است؛ دائم بنویس! منتظر الهام نباش.

خود نوشتن الهام بخش است. اگر موفق شدی دائم بنویس. اگر ناکام ماندی، دائم بنویس.

اگر سر شوقی بنویس و اگر کسلی باز هم بنویس.

« مایکل کراتین»

دوباره برگی دیگر از سال روز دل گفته ها ورق زده شد. در طی این ده سال شاهد مطالب خوب و متنوع با قلمی شیوای شما بودیم. مطالبی که هر کسی در زندگی روزمره با آن ممکن بود گریبانش بود و به نوعی با آن کنار آمده است. متن‌های خوب و دلنشین که با احساس خاص و صمیمانه نوشتید و می‌نویسید. به قول گفتنی: هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند... 

 در این فضای مجازی و الکترونیکی دوستان زیادی مجذوب شدند و بطوری که در این حلقه مجازی دل گفته ها گرد هم جمع شدند و باعث اتفاقات خوب، از جمله آشنا شدن با برخی از دوستان شده است.  به غیر از این مورد ، نوشتن های خوبتان در دل گفته ها و همچنین تشویق های شما به نوشتن باعث شد که در دل گفته ها نظرم را بنویسم و از نوشتن نهراسم و  در هر برنامه ای که می خواهم شرکت کنمحتما دفتر یادداشتی همراهم هست. تشویق های خوبتان من را ترغیب کرد که وبلاگی ایجاد کنم که از این بابت خوشحالم. تمام این مواردی که ذکر کردم از مزیت آشنا شدن با استاد ارجمندی چون شما و وبلاگ دل گفته هاست.

با تمام این موارد، تولد ده سالگی دل گفته ها مبارک باشه و امیدوارم که سلامت و با نشاط باشید و وجودتان همیشه سبز و برقرار باشد.


برچسب‌ها: تولد, دلگفته‌ها, ده سالگی, وبلاگ دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : چیزی,مابین,سیر,ساله,شراب,ساله, نویسنده : czabedinie بازدید : 194 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 4:47