اینجا آتن 9: ایفلای 85ام: عرب محله

ساخت وبلاگ

آخه کی می تونه ساعت 8 صبح در محل کنفرانس حاضر باشه برای ارائه مقاله. آن هم بعد از اینهمه شب نخوابی و بدو بدو. در گام شمار موبایل دیدم که بعضی روزها تا 12 کیلومتر هم راه رفته ام. با این حال صبح بعد از دوش گرفتن و خوردن صبحانه مفصل همیشگی، یعنی چیزهایی که امکان ندارد در حالت معمولی بخورم، راهی محل کنفرانس می شوم. آخر ساعت 8.5 صبح شروع نشست 208 ایفلا باعنوان: "ادواریها، منابع پیایندی و ارتباطات علمی مرتبط با استانداردها – ادواریها و سایر منابع پیایندی" (چه عنوان شلم شوربایی) است و قرار است تا 10 ادامه داشته باشد. ساعت 8 می رسم و اول می روم سراغ سالن اسکالکوتاس. هیچ کس نیست. سالن بزرگ و شیب دار و مثل بقیه سالنها تاریکی است. می روم اتاق سخنرانان و دوباره برنامه را نهایی می کنم و یک قهوه خوب با شکر و یک آب گازدار بر می دارم (فکر کنم تنها جایی است که نوشابه، و آب و قهوه رایگان دارد).

می روم در سالن و با دیگران که تقریبا همدیگر را می شناسند خوش و بشی می کنم و می رویم در جایگاه سخنرانان می نشینیم. اینجا برای سخنرانی، همه سخنرانها می آیند بالا و می نشینند و وقتی مسئول نشست اسمها را صدا می کند می روند پشت تریبون و مقاله را ارائه می کنند. اسلایدها با عکس و مشخصات هم قبلا در سیستم وارد شده است. مقاله ما برگرفته از پایان نامه خانم نگین شکرزاده است. ارائه مدلی برای نشریات فارسی کتابخانه ملی بر اساس استاندارد پرس‌اُاُ (الگوی مفهومی مدیریت نشریات ادواری) است که 90 مجله کتابداری فارسی زبان در سامانه رسای کتابخانه ملی را بررسی کرده ایم. نشست دو رئیس از آمریکا دارد که یکی خانم بِکِت که رئیس آی اس اس ان (شماره استاندارد بین المللی پیایندها) است و دیگری خانم مرینگ. 7 مقاله قرار است ارائه شود. اسم زومر، آلبرگ و انیل که مقاله دارند و کنارم نشسته اند مو به تنم سیخ می کند. سالها است اینها را در مقالاتشان می شناسم و از ایشان می خوانم و حالا اینجا شانه به شانه مایا زومر (ماجا نوشته می شود) نشسته ام و در گوشی با هم پچ پچی هم می کنم. خانم پاسیار و معماریان از کتابخانه ملی ایران هم عضو همین نشست ایفلا هستند و حضور پیدا می کنند. آقای دکتر خسروی هم افتخار می دهند و به سالن تشریف می آورند. مقاله را که ارائه می کنم گویی بار سنگین بیش از هشت ماه دوندگی از دوشم برداشته می شود.

جالب است که بعد از نشست در قسمت نمایشگاه خانم معماریان را می بینم و در مورد مقاله صحبت می کنیم. خانم معماریان مسئول شاپای ایران در کتابخانه ملی هستند. در بررسی مجلات ما در مقاله اشاره کرده بودیم که حدود 80 درصد مجلات شاپا ندارند. اما منظورمان این بوده که در فهرستنویسی اینها را وارد نکرده اند نه اینکه خود مجله نداشته باشد. ایشان می گوید خانم بکت (رئیس آی اس اس ان) پرسیده که چرا این مقدار مجله شاپا ندارد. برایشان توضیح دادم که مشکل از سیاست فهرستنویسی در ایران بوده که شابک و شاپا را تا سالها از پیشینه های فهرستنویسی حذف می کردیم و خواستم که این توضیح را به خانم بکت هم بدهند. فقط ماندم که چقدر دقیق هستند این خارجکیها.

در این روز که آخرین روز حضور من در ایفلای امسال بود و دیگر فردا از صبح راهی فرودگاه هستم، سعی کردم حسابی از بخشهای مختلف استفاده کنم. به همین خاطر مفصل و دقیق رفتم سراغ بخش نمایشگاه. اسکنرهای پیشرفته که هم اسکن می کند و هم ورق می زند بخش عمده ای از تجهیزات بود. قیمت آنها از 70 هزار دلار تا 150 دلار در نوسان بود. جالب بود که نماینده شرکت آمریکایی

با آقای دکتر زمانی رفتیم دفتر سالمرون و لایتنر که هدیه انجمن را به آنها بدهیم. بدون هیچ تشریفاتی یک خانمی آنجا بود که گفت الان جلسه هستند و لوح را با یادداشت آنجا گذاشتیم که به دستشان برسد. بعد هم لوح انجمن را به رئیس انجمن کتابداران آمریکا دادیم و عکسی به یادگار گرفتیم. جالب این است که تمام این روسا در عین سادگی و با خوشرویی تمام برخورد می کنند.

در دور بعدی نمایشگاه گردی، یک پایگاه جالب اطلاعات و آمار چینی را دیدم. شرکتی بود که هر آنچه اطلاعات آماری و حیاتی دیگر برای کشور چین لازم بود تهیه می کرد و به هر کس و هر نهادی که می خواست می فروخت. یک ایده خوب برای راه اندازی در ایران که مشکل اطلاعات و آمار یک معضل همیشگی است. دستگاه گردگیر کتاب، میکروفیلم ساز هم از دیگر تجهیزات خوب بود. آقاهه می گفت بهترین راه نگهداری بلندمدت اطلاعات میکروفیلم است. راست هم می گوید. کار سختی است انتقال اطلاعات بر روی آن اما در بلندمدت یکی از مطمئن ترین روشهای نگهداری اطلاعات است. در نشست متادیتا شرکت کردم. مختصر و مفید و سریع گزارش می دادند و بیشتر روی تحولات جدید تاکید می کردند که باید استاندارد هم باشد. فرازه هایی پلاستیکی و جالب دیدم که روی قفسه سوار می شد و راحت کتاب را نگه می داشت. از دیگر اقلامی که در چند غرفه بود، وسایل و تجهیزات صحافی ساده و سریع بود. پلاستیکهای چسب داری که سریع می توانی روی کتابهای آسیب دیده بچسبانی و از هم پاشیدن شیرازه جلوگیری کنی. وقت ناهار که شد دوباره دست به کیف شدیم و برنج و قورمه سبزی و نان و آجیل و غذاهای دوستان دیگر محفل را گرم کرد.

مطلبی که در مورد ایفلا نوشته بودم خیلی مفصل بود و امروز بخش دوم آن هم منتشر شد. خیلی خوب و خوشحال کننده است که داغ داغ مطلب و تحلیل آدم منتشر شود. آقای دکتر محمود آموزگار لطف کرده بود و مطلب را در استوری اینستای خودش که خیلی پرمخاطب است گذاشته بود که یعنی توجه ها را جلب کرده و این خیلی چسبید.

قرار بود که امشب برای شام در جایی دور هم جمع شویم و مراسمی ایرانی بگیریم. البته به بهانه تولد پریسا خانم پاسیار هم بود که این سه سال گذشته اش را در کشورهای مختلف برگزار کرده اند و در حواشی ایفلا. کارهای فراوانی داشتم و برای مراسم رای گیری و پیش اختتامیه ها نایستادم.

یکی از گرفتاریهایم این بود که مسترکارتی که سال گذشته گرفته بودم در حال منقضی شدن بود. یعنی زمان کمی داشتم و مقدار زیادی هم دلار در آن داشتم. در کشور خودمان هم که نمی شود از آن استفاده کرد و در صورتی که تاریخ کارت تمام شود دیگر نه از پول خبری هست و نه راه به جایی می شود برد (این هم دردی درمان ناپذیر از امور مالی کشور ما). تصمیم گرفتم که اگر بشود پول را خرج کنم. رفتم سراغ خرید گوشی که دیدم مصیبت زیاد دارد. هم اینکه گزینه های موجود در فروشگاه زنجیره ای پابلیک، چنگی به دل نمی زدند و هم اینکه بعد از به ایران آوردن باید 16 درصد برای فعال سازی و ثبت بدهی. معلوم هم نیست چه مشکلات دیگری داشته باشد. لپ تاپ و طلا را هم امتحان کردم که هیچ کدام گزینه های مناسبی نبودند و ریسک خیلی بالایی داشتند. خیلی هم وقت گذاشتم و به نتیجه ای نرسیدم.

یکی از عجایب پنهانی که اینبار کشف کردم این بود که هر کجا فروشگاه و خرید باشد، حتما پای یک ایرانی در میان است. در حالا سر و کله زدن با گوشی ها بودم که مکالمه ای فارسی توجهم را جلب کرد. پسر نوجوانی داشت از خصوصیات هر کدام از گوشی ها برای پدرش می گفت و با خیال راحت که هیچ کس در این ته دنیا زبانش را نخواهد دانست به فارسی توضیحات مبسوط و تحلیلهای ایرانی از بازار گوشی می کرد. یک چیز دیگر هم اینکه اگر شما در مناطق شلوغ وای فای گوشی را روشن کنی بازهم احتمال اینکه یک اسم ایرانی در بین وای فایهای فعال ببینی بسیار بالاست. من که دیدم یک وای فای نوشته "Jamalian".

لوکیشن محل برگزاری مراسم را دوستان فرستاده بودند. خوشبختانه اینترنت همراهم خیلی کمک می کرد و این سیم کارت ناجی این سفر شده بود. تماس گرفتند که مکان عوض شده و جای دیگری رفته ایم که دوباره اعلام کردند. به آنجا که رسیدم همه نشسته بودند و هنوز غذا نیاورده بودند. همه در مورد ایفلا و برنامه ها و تجربیات آن صحبت می کردند. تولد برای خارجی ها خیلی اتفاق مهم است و معمولا برای آن خیلی ذوق می کنند. چه مال خودشان باشد و چه مال دیگری فرق نمی کند. بعد از شام که مرغ و کباب و پاستا بود و البته در رستورانی حلال با فضایی روباز و زیبا به نام الکساندرو. بعد هم کیک تولد و شمعی که روشن نمی شد و با سختی روشن کردیم و مدیریت رستوران هم تولدت مبارکی گذاشت و خاطره ای دیگر از ایفلا برای همه ما رقم خورد. یک نسخه از کتاب "شبه در مسیر غرب" از بریل مرکاب (معشوقه آنتوان دو سنت اگزوپری یعنی نویسنده شازده کوچولو) را به عنوان هدیه تولد به ایشان دادم. بعد از شام دوستان قصد عزیمت با مترو کردند اما من تصمیم گرفتم که این شب آخری را در شبهای آتن، خیابان گردی کنم.

از مسیری که گوگل مپ می داد راه افتادم و یکباره خودم را در محله عربها یافتم. برخلاف بقیه محله ها خیلی شلوغ و پر سر و صدا بود. آدمهای مختلفی در رفت و آمد بودند یا در گوشه و کنار ایستاده بودند و معمولا سیگار می کشیدند. آدم یاد محله های خلافکار و خطرناک فیلمهای هالیودی می افتاد. هم جالب بود که در آتن که معمولا کوچه هایش خلوت است چنین شلوغی هست و هم راستش یک کم ترسیده بودم و احتیاط می کردم. مغازه ها هم مثل بقالی های خودمان بود. همه چیز داشتند و قیمتها هم به مراتب ارزانتر بود و باعث شد قهوه مورد نیازم را خریداری کنم که در این سفر کلا از یادم رفته بود. گوشی هایی هم که در فروشگاه پابلیک قیمت کرده بودم در این محله حدودا 20 تا 30 یورو ارزانتر بودند. خوش خوشان در هوای خنک و دل انگیز آتن با موسیقی ملایمی در گوش رهسپار شدم تا بتوانم آخرین قطره های حضور در آتن تاریخی و زیبا را به جان دریابم. در میعادگاه شبانه آتن و میهمانهایش یعنی میدان سینتگما نشستم و قدری از موسیقی دائمی آنجا شنیدم و رفت و آمد مردم هزار رنگ و هزار حال، سرحالم آورد و خستگی از جانم به در کرد.

اتفاق جالبی هم افتاد. روی همان پله های کنار پارلمان یونان و نزدیک آرامگاه سرباز گمنام که همیشه جوانها در حال موسیقی پخش کردن و رقص بودند ظاهرا دو دستگی رخ داد. به همین خاطر، دو جوانی که صاحب باند موسیقی بودند آن را خاموش کردند و کول گرفته و بردند در زاویه دیگری از میدان و این قسمت بی موسیقی شد. در آنجا بساط پهن کردند اما مشتری نداشتند. دیدم که ظاهرا اختلاف سلیقه های تند و تیز در همه جای دنیا دیده می شود.

شب که برگشتم هتل ساعت حوالی 12 بود. نشستم به نوشتن و در لابلای آن وسائل جمع کردن. خوبی برگشتن این است که می دانی چه وسایلی داری و باید فقط آنها را در چمدان بچپانی. دیگر نگران چروک شدن لباسها و ریختن غذاها نیستی. چرا که لباسها یک راست باید بروند در لباسشویی و غذاها هم که خورده و تمام شده اند. تا ساعت 3 نیمه شب مشغول نوشتن و جمع آوری و بسته بندی وسایل بودم تا بالاخره زیپ چمدان کشیده شد.

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 182 تاريخ : جمعه 5 مهر 1398 ساعت: 1:26