اینجا آتن 8: ایفلای 85ام: میک‌آپی کنم

ساخت وبلاگ

بعد از صحبت مفصلی با آقای دکتر خسروی و دکتر زمانی، در حال عبور از نمایشگاه و رفتن به سمت هتلهایمان هستیم. عصر دوشنبه 4 شهریور 1398 (26 آگوست 2019) است. در استند (شما به فارسی چی می گیدددد؟ مثل این خارجی ها) ایفلا خانم سالمرون در حال عکس گرفتن بودند. سلام و علیکی کردیم و قرار شد همانجا بنشینیم و صحبتی بکنیم. روز قبل از آن، آقای دکتر محمود آموگار که از دوستان نیک و اهل فرهنگ هستند، پیام دادند حالا که در ایفلا هستید با مسئولین ایفلا صحبت کنید که در صورت کاندیداتوری شهر یزد برای پایتخت جهانی کتاب، حتما حمایت کنند. قبلا دو بار تهران و نیشابور کاندید شده بودند ما رای نیاوردند. ایفلا، یونسکو و انجمن قلم جهانی روی این موضوع نظر دارند. موضوع حقوق کپی رایت و آزادی بیان دو نکته ای هست که ایران همیشه از این جهت برای پایتختی ضربه می خورد. البته آقای آموزگار توصیه کردند که به جزیزه کرت هم بروم و قبر نیکوس کازنتزاکیس را ببینم که متاسفانه نطلبید.

خانم سالمرون خیلی خون گرم آمد و نشست و خودمانی شروع کرد به صحبت. وقتی پرسیدیم که بعد از این برنامه اش چیست؟ گفت که من شغل دارم و باید برگردم سر شغل خودم و ادامه بدهم. یعنی رئیس ایفلا بودن به این معنی نیست که کتابخانه و شغلت را رها کنی. امسال خانم مک کنزی جانشین سالمرون شدند و امیدوارم که خانم مک کنزی هم بتوانند بیایند ایران. دوستان آی بولتن قرار گذشته بودند که با چند نفر از سران کتابداری دنیا صحبت کنند و ویدئوهایی در مورد آینده کتابخانه ها که مرتبط با موضوع کنگره پنجم انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران هست ضبط کنند. خانم سالمرون گفت بگذارید بروم دفترم که آنجا هم لباسهایم مناسب ایران باشد و هم میک‌آپی بکنم که در تصاویر خوب بیافتم (خیلی راحت و صمیمی). در مورد یزد و پایتختی کتاب هم گفتند که با رئیس جدید باید صحبت کنند و راهبرد ایشان مهم است. در آخر هم هدیه انجمن کتابداری ایران (بشقاب میناکاری ایرانی) توسط رئیس انجمن یعنی آقای دکتر خسروی تقدیم خانم سالمرون شد.

وقتی از سالن آمدم بیرون دنبال این بودم که یک جای جدید بروم. بر روی گوگل مپ و در قسمت اترکشن (جذابیتها) همه جاهای دیدنی را نشان می داد. از بین همه ساحل را انتخاب کردم. دیدن دریای زیبای مدیترانه و ساحلهای تمیز و آرام آتن جزء جذابیتهای سفر به یونان است. البته در جزایر خیلی زیباتر و دیدنی تر است اما به هر حال فعلا دست ما به جزایر نمی رسد و باید همینجا را دریابیم. رفتم به سمت بندر پیرس. در یک ایستگاه از دخترخانمی پرسیدم می خواهم بروم بیچ. ایشان هم با لهجه خیلی زیبایی گفتند: "ویچ بیچ؟" که فکر کردم شعر می گویند که اینطور قافیه دار و آهنگین است.

غروب زیبای آتن و دریا را در کنار ساحل خیلی تمیز و آرام فالیرو گذراندم. آب دریا مثل آب مقطر تمیز و روان بود. به طوری که شنهای کف دریا تا جایی که دید داشت دیده می شد. آشغال و کثافتی هم کنار ساحل نبود. در همانجا دوش مخصوص در جایی خوب و تمیز برای کسانی که از دریا می آیند وجود داشت. وسائل ورزشی هم بود و هر کسی مشتاق بود می توانست ورزش کند. یک پیرمرد خیلی سن بالا چنان حرکات ورزشی سنگین را می زد که آدم فکر می کرد جوانی 20 ساله است. مردم هم بدون اینکه مزاحمتی برای کسی باشد و پلی و ماموری هی سوت بکشد و داد بزند، در آب شنا می کردند و لذت می بردند. عکسهای خیلی قشنگی از غروب آفتاب گرفتم که وقتی در شبکه های مختلف منتشر کردم خیلی با استقبال روبرو شد.

در همین اثنا دوستان پیام دادند که قرار است ضیافت شامی با هم داشته باشیم. به همین خاطر دیگر وقت هتل رفتن و لباس عوض کردن نداشتم. با هم کوله ای که همیشه در سفر همراهم بود رفتم هتل پرزیدنت و جایتان خالی از آسانسور که پیاده شدم بوی قورمه سبزی تمام راهرو را گرفته بود. دوستان پلوپز و تجهیزات کامل آشپزی و پذیرایی داشتند و در قلب آتن یک قورمه سبزی (که یکی از نمادهای قوی ایرانی است) با برنج ایرانی و زعفران و سالاد شیرازی (نوستالژی ایرانی) زدیم. یاد آن گفته افتادم که ایرانیها خودشان را می کشند که بروند جنوب فرانسه یا جزایر قناری و آن وقت در به در دنبال رستوران ایرانی می گردند که همان غذاهای ایرانی را این بار در غربت بزنند. بعد از شام گعهده مفصلی در باب مسائل کتابداری ایران و جهان، خاطرات ایفلاهای مختلف و وضعیت آینده کشور و کتابداری پیش آمد.

آخر شب نزدیک ساعت 12 بود که برگشتم به سمت هتل و در میدان سینتگما، دیدم که مراسم همیشگی رقص شبانه جوانان با حرکات خیلی عالی و پیچیده برقرار است. مردم هم با شور و شوق در رفت و آمد و دیدن و لذت بردن بودند. شهری زنده که آدم را به یاد همه شبهای خاطره انگیز کتابها و فیلمهای زیبا می اندازد.

شب فرهنگی، یکی از مهمترین بخشهای ایفلا است. البته در اغلب همایشها و نشستهای علمی دنیا، چیزهایی شبیه کالچرال ایونینگ، گالا دینر، و ... برگزار می شود که پیامی ویژه دارد. در این مجامع معمولا نشستها رسمی و با تکلفهای مرسوم برگزار می شود (البته نه در حد متکلف بودن ما). اما با برگزاری چنین ضیافتهایی، فرصت برای گفتگو، شناخت و تعامل بیشتر فراهم می شود. در این ضیافتها، در فضایی غیر رسمی مهمترین اتفاق و هدف از برگزاری چنین رویداد بزرگی که همانا تعامل و گفتگو بین ملل، فرهنگها و افراد مختلف است تامین می شود.

شب فرهنگی امسال ایفلا در مرکز فرهنگی بنیاد استاوروس نیارکاس برگزار شد. این مرکز جایی است که کتابخانه ملی یونان نیز در آنجا استقرار دارد. جالب است که اپلیکیشن برنامه های ایفلا این شب با عنوان "نشست 199" ثبت شده است. یعنی اینکه از مجموع حدود 250 نشست ایفلا یکی هم این شب است که جزئی از برنامه است و خیلی هم برای آن اهمیت قائل می شوند. در سنت حال حاضر ما ایرانیان، حرکات موزون و شادی و... نوعی وقت تلف کنی و به قول خیلی عامیانه قرتی‌بازی تلقی می شود. اما برای دنیا ارزش و احترام و جایگاه خاصی دارد. در این فضا است که همه چارچوبهای رسمی به کناری نهاده شده و آدمهای رنگارنگ از حدود 150 کشور دنیا در کنار هم به نوای دوستی بخش موسیقی گوش می دهند.

برای رسیدن به این مرکز، از مراکز مختلف اتوبوسهای شیک و مجهز و خنکی (که در آن گرما و شرجی 6 عصر خیلی مناسب بود) گذاشته بودند. مسیر تقریبا طولانی بود که تا نزدیکی فرودگاه می رفت. در آنجا یک استخر مستطیل پر آب و زیبا در میانه بود و در سمت چپ ساختمان بلندمرتبه، شیک، جذاب و شیشه ای کتابخانه ملی و مرکز فرهنگی قرار داشت. معماری به گونه ای بود که می شد از جناح راست ساختمان و از میان باغات زیتون زیبا رد شوی و بروی تا پشت بام کتابخانه ملی و نمایی زیبا از شهر آتن را ببینی. البته آسانسور شیشه ای هم برای رفتن به پشت بام وجود داشت.

در فواصل مشخصی در اطراف استخر، ظرفهای خوراکی گذاشته شده بود. غذاها هم برخلاف تصوری که ما از این همه ماهی و سالاد و اغذیه یونانی در کشورمان داریم، تنوع چندانی نداشت. دلمه برگ مو، کتلت، ماش (شاید هم کینوا)، سالاد کاهو با زیتون و چیزهایی که نمی شناختم، مرغ بریان شده و ریش ریش، کباب مخصوصی که کوچولو بود و برخی خوراکی های دیگر. برای نوشیدنی هم در مدارک ثبت نام دو کوپن گذاشته بودند که می شد نوشابه یا نوشیدنیهای غیرمجاز گرفت. یکی از مهمانها از شراب سنتی یونان به اسم اوزو تعریف می کرد که خیلی مشتاق بود بنوشد. اما وقتی کمی از آن را امتحان کرد به در و دیوار فحش می داد. ظاهرا بسیار سنگین و سوزان بود و ما ایرانیها از این بابت خیلی خوشحال شدیم که شانس مصرف چنین مزخرفاتی را نداریم. باد هم می آمد. آقای گوردون دونسیر که یکی از بزرگان حوزه سازماندهی اطلاعات و نوشتن مقالات کوتاه و پر ایده هستند، و همیشه ایشان را در حال نوشیدن نوشابه دیده ام که برای سنشان اصلا خوب نیست و البته همیشه هم تنها هستند، داشتند از خودشان پذیرایی می کردند که یک باد شدید آمد و ظرف غذا و نوشابه ایشان را مهمان استخر پر آب کرد.

مراسم را حرکات موزون سنتی توسط همان گروه سنتی مراسم افتتاحیه ادامه یافت. اینها هر کدام نماینده شمال و جنون و شرق و غرب یونان بودند و با موسیقی مخصوص این نواحی رقصهای سنتی می کردند.

یکی از اتفاقات خوب این شب فرهنگی دیدار با سحر خانم عباسی بود. ایشان دانشجوی سالهای 1383 من در مقطع لیسانس کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی در دانشگاه ایران بودند. یک کلاس عجیب و غریب داشتند که قبلا در موردش نوشته ام (خاطره: کلاسی که خوب شد تعطیل نشد). الان ساکن سوئد هستند و در یک کتابخانه عمومی مشغول به کار شده اند. انجمن کتابداران سوئد حدود 30 کتابدار جوان سوئدی را با هزینه خودش فرستاده بود ایفلا که بیایند و چیز یاد بگیرند و از خوش شانسی ما خانم عباسی هم در بین آنها بود. کلی صحبت شد. در مورد دو نویسنده محبوب سوئدی یعنی فردریک بکمن و یوناس یوناسون صحبت کردیم و ایشان لنا اندرسون را هم معرفی کردند که هنوز چیزی از ایشان نخوانده ام و باید حتما بخوانم.

بقیه شب فرهنگی هم به دیدار از کتابخانه ملی یونان گذشت. کتابخانه جدیدی است که ظاهرا بخشی یا همه اش از طریق اسپانسر (همان خیریه خودمان) درست شده است. سیستم رده بندی دیویی دارد و در چندین طبقه قفسه ها و منابع فراوان را جا داده اند. کتابخانه تا دیر وقت شب هم باز بود و کتابداران پشت میزها بودند و وقتی روی پشت بام بودم فکر کردم شبانه روزی باشد که گفتم یادم باشد بپرسم. وقتی پائین آمدم تشنگی و صدای مهیب موسیقی آخر شب از خاطرم برد.

ناگفته نماند که این شب فرهنگی با آنچه دو سال پیش در لهستان دیدم قابل مقایسه نبود و در مقابل آن مثل یک مهمانی خودمانی کوچک بود. هم از نظر اجرا و هم از نظر اطعمه و اشربه که در لهستان گویی تمام کشور بسیج شده بودند که نگذارند هیچ دو مزه ای شبیه هم باشد و اینجا متفاوت بود. دوستان می گفتند در مقایسه با ایفلای مالزی هم از آن شکوه و پذیرایی شرقی خبری نبود. به هر حال در حد وسعشان زحمت کشیدند و زحماتشان مشکور باد.

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 208 تاريخ : جمعه 5 مهر 1398 ساعت: 1:26