اینجا فرانکفورت: نمایشگاه بین‌المللی کتاب 2016 (2): دانشگاه واقعی زنده است

ساخت وبلاگ

روز دومی است که در فرانکفورتیم. صبح که بیدار شدم دیدم که هوا تاریک تاریک است اما ساعت 7 است. بعد از صبحانه قرار شد که برویم غرفه را تحویل بگیریم. البته روز قبل آن را دیده بودیم. خوشبختانه هتلی که داریم، به قاعده ده دقیقه تا محل برگزاری نمایشگاه فاصله دارد. هتل آپارتمان عالی که فقط 11 روز است افتتاح شده. به دوستان می‌گویم وسایل داخل هتل مثل جهیزیه تازه عروس‌ها همه نو هستند و تا حالا استفاده نشده‌اند. تا سه چهار روز قبل از آمدن هتل نداشتیم و این خود معضلی بزرگ برایمان بود. همه دوستان در خارج از فرانکفورت هتل گرفته بودند و می‌گفتند که دیگر همه پر شده و بعید می‌دانیم که به ارزانی بتوانید هتل بگیرید؛ اما شانس آوردیم و چنین هتل عالی که نیازی به سوار شدن به قطار (زیرزمینی آن به آلمانی می‌شود «اوبان» و روزمینی اش می‌شود «اسپان») نداریم. به قیمت خیلی مناسب. دو آپارتمان مستقل و در عین حال تو در تو در هتل «آدینا» شده است حدود 1600 یورو. آن هم در قلب فرانکفورت و نزدیک نمایشگاه کتاب (به آلمانی: بوخ مِسه).

تا حالا تجربه حمل بار برای شرکت در نمایشگاهی خارجی را نداشته‌ام. یکی از مهم‌ترین کارها و در عین حال معضلات شرکت در نمایشگاه های خارجی برای همه شرکت کنندگان همین حمل بار است. خوشبختانه موسسه نمایشگاه های فرهنگی کشور که امسال با تمام توان در نمایشگاه فرانکفورت شرکت کرده است، لطف کرده و قبول کرد تا بارهای ما را همراه بارهای خودشان به فرانکفورت ارسال کند. ناگفته نماند که ما خودمان هم بروشور، به نر، کاتالوگ، اسباب پذیرایی داخل غرفه و خیلی چیزهای دیگر را همراهمان آوردیم. ارسال و دریافت و انتقال بارها به غرفه خودش ماجرایی مفصل دارد.

همه را داخل چمدانی می‌ریزیم و می‌رویم که از غرفه ایران بارها را تحویل بگیریم. هوا پائیزی و عالی است و مهی زیبا همه جا را فرا گرفته. درختها به رنگ‌های دلربای پائیزی در آمده‌اند.

ایران دو سالن در نمایشگاه دارد. یکی پاویون مخصوص ایران که همه ناشران و نمایندگان ایران در آنجا هستند و دیگری غرفه کودک و نوجوان که به همت انجمن نویسندگان کودک و نوجوان گرفته شده است. غرفه ایران همچنان به هم ریخته است و دارند آن را درست می‌کنند. طراحی زیبایی دارد و نسبت به دیروز کار بیشتر پیشرفت کرده. کسانی که توی نمایشگاه کار می‌کنند خیلی جالب هستند. بدون سر و صدا و استرس و داد و بیداد دارند کار می‌کنند. خیلی‌ها موسیقی خودشان را با صدای بلند گذاشته‌اند و خیلی کارگرهای دیگر هم هدفن به گوش دارند کار می‌کنند.

بارها را در غرفه ایران پیدا می‌کنیم و هر چه منتظر دوستان مسئول می‌مانیم کسی نمی‌آید و آن‌ها را با چرخی امانی به سالن 4 (ناشران دانشگاهی) می‌بریم. فکر می‌کنم برای اولین بار است که یک دانشگاه در نمایشگاه کتاب فرانکفورت شرکت می‌کند و غرفه مستقل هم دارد.

کار تجهیز غرفه را آغاز می‌کنیم که خیلی سخت نیست چون از قبل فکر همه چیز را کرده‌اند. فقط یک پرچم دانشگاه را باید برپا کنیم که با دوستان در عین خنده فراوان کار انجام می‌شود. همسایه های غرفه در سمت راست مسکو و در چپ نیویورک و در روبرو توکیو هستند.

غرفه که برپا می‌شود، می‌رویم و آقای عموزاده خلیلی را می‌بینیم که منتظر است بارهای غرفه کودکان را به سالن 3 ببرد. کمک می‌کنیم و بعد از اینکه بارها را با هم بردیم راهی شهر می‌شویم.

در فرانکفورت، چیزهای دیدنی زیادی هست. مهم‌تر از همه معماری مدرن شهر است. خوشبختانه دکتر کیوان جورابچی که استاد معماری دانشگاه خودمان است و عاشق معماری است نکات جالب توجهی از معماری شهر را برایمان می‌گوید. چیزی که توجه ما را جلب می‌کند و ما در شهرهای خودمان نداریم فضاهای شهری است؛ یعنی جاهایی که به وسعت زیادی در نقاط مختلف شهر خالی هستند و مثلا یک تک درخت یا چند نیمکت تویشان هست؛ اما کسی آن‌ها را نساخته و تبدیل به برج نکرده است. همه جای قسمت اصلی شهر سنگ فرش است. مردم به آرامی و شادی در حال تردد هستند. شهر زنده و سرحال و زیبا است. معلوم است که فرهنگ درست اروپایی در همه جا موج می‌زند. فرهنگی که معتقد است:

  • 8 ساعت کار
  • 8 ساعت خواب
  • 8 ساعت تفریح

تفریح آن چیزی است که مردم را به کافه‌ها و رستوران‌ها و شهر می‌کشاند. در تهران هر کسی که در خیابان است هدفی دارد و تقریبا دارد می‌دود. خیابان و شهر هدف نیست بلکه گذرگاهی است برای رفتن و رسیدن؛ اما اینجا خود شهر و خیابان هدف است. می‌شود در این کوچه و خیابان‌های زیبا به دل شهر زد و نشست و رفت و لذت برد.

معماری عمدتا از شیشه و فلز است. مردم از رنگ‌های مختلف بلوند و سیاه و روشن و قهوه ای و فرهنگ‌های مختلف به چشم می‌خورند؛ اما هر کسی راه خودش و لذت خودش را دارد.

کنار خیابان دو جوان با موهای خیلی عجیب با یک سگ نشسته‌اند. چند قوطی جلویشان هست. گدایی سازماندهی شده می‌کنند. جلوی لیوان‌های گذاییشان نوشته، آب جو، ال اس دی، کوکائین و ...؛ یعنی برای هر کدام که می‌خواهی می‌توانی سوا سوا کمک کنی.

تقریبا تمامی برندهای مهم دنیا در این شهر شعبه دارند و جلوه خاصی به آن داده‌اند. شهر را می‌گردیم، قهوه ای در استارباکس معروف می‌زنیم تا آرزو به دل نمانیم. کفترها همه جا هستند. یک میز کنار دستمان خالی می‌شود. تمامی کفترها می‌ریزند سر میز و خرده شیرینی و کیک‌ها را می‌خورند. یکیشان پر رویی می‌کند و می‌آید روی میز ما می‌نشیند. می‌ترسد و می‌پرد. کمی خرده کیک توی دستم می‌ریزم و می‌گیرم جلویش. محتاطانه می‌آید جلو و شروع می‌کند به نوک زدن.

در فروشگاهی، ماشین تسلا می‌بینیم. تماما برقی و فوق العاده شیک و عالی. به قیمت 78.000 یورو.

همه جای شهر مترو هست. زیرزمین و روی زمین. تقریبا در مناطق مرکزی هیچ صدای بوق و ماشینی نیست.

ساعت 3 در دانشگاه فرانکفورت قرار ملاقات داریم. دانشگاهی عظیم که در بین 100 دانشگاه برتر جهان جا دارد. با مترو به آنجا می‌رسیم. عده زیادی می‌بینیم که به آن سمت می‌روند. معلوم است دانشجو هستند. دختران و پسرانی که همه با مترو و اتوبوس می‌آیند. هیچ ماشین شخصی در کار نیست.

دانشگاه یک محوطه فوق العاده زیبا است. اسم دانشگاه فرانکفورت «دانشگاه گوته» است. هابرمارس در این دانشگاه است و هنوز هم حضور دارد. آقای رضا پورجوادی (پسر استاد نصرالله پورجوادی) به استقبال ما می‌آید. با هم می‌رویم و دانشگاه را می‌بینیم. باران شروع به باریدن کرده و رنگ‌های زرد و نارنجی و قرمز پائیز را جلوه دیگری داده. دانشگاه فضاهای عالی دارد. تمامی قسمتهای به اندازه های وسیعی سبزه است و بین آن‌ها درختان و تک درختان خود نمایی می‌کنند. یک دریاچه کوچک پشت ساختمان علوم انسانی دانشگاه هست که از یک پلکان آبشار مانند آبی توی آن ریخته می‌شود. همه جا زیبا و پرتحرک است؛ مانند دانشگاه هایی که توی فیلمها می‌بینی. در کافه رستوران و تریاهای دانشجو و استاد نشسته و در حال خوردن یا گپ زدن یا درس خواندن هستند. بعضی تریاها هم کاملا سلف سرویس است؛ یعنی خود فرد سینی بر می‌دارد و هر چه می‌خواهد در آن می‌گذارد و بعد هم خودش حساب می‌کند و خدمه ای در کار نیست. خودش هم ظرفش را می‌شوید. مثل مترو و اتوبوس که کسی بلیط از تو نمی‌گیرد. هر چند وقت یکبار چک می‌کنند که همه بلیط داشته باشند؛ اما مردم همه بلیط می‌خرند. ما با کارت نمایشگاه از این امکانات عمومی به صورت رایگان استفاده می‌کنیم.

آقای پورجوادی به مطالعاتش در حوزه اسلام شناسی و مسیحیت و پروژه‌اش آشاره می‌کند. بعد از گشت و گذار و دیدن کتابخانه یکی از گروه های آموزشی که کتابخانه ای دو سه طبقه بود، به دیدار رئیس دانشکده که ساعت 4 و نیم قرار ملاقات داشتیم رفتیم. فارسی می‌دانست و قبلا به ایران آمده بود. یک اسفند بافته شده که در خانه های قدیمی ایرانی آویزان است در اتاقش آویزان بود؛ و کلی تابلو و پوستر به خط و نقاشی ایرانی. قبلا به ایران آمده و حتی در قم هم تدریس کرده بود.

صحبت‌های زیادی در مورد کارهای مشترک دانشگاه ما و دانشگاه گوته شد و قرار شد که تفاهم نامه ای به امضاء برسد و پروژه های مشترک به راه بیافتد.

از آنجا که بیرون آمدیم با اتوبوس به منطقه ای از شهر رفتیم که خیابان لایپزیک هم در آنجا قرار داشت. کتابخانه دانشگاه هم کنار خیابان بود. جالب بود که در آن غروبی، مردم دسته دسته به کتابخانه می‌رفتند.

کنار خیابان در جای جای آن قفسه های شیشه ای خیلی شیک کتاب دیده می‌شد. مردم کتاب‌هایی را که نمی‌خواستند در آن‌ها قرار می‌دادند و هر کس که می‌خواست بر می‌داشت.

در خیابان لایپزیک یک رستوران ایرانی «ترش و شیرین» و رستوران و خشکبار «بیژن» بود؛ اما ترجیح دادیم که غذای ترکی بخوریم. من که همه‌اش به دنبال غذاهای عجیب و غریب ولی جدید هستم، «کباب اسکندر» را انتخاب کردم که الحق عالی بود.

آنقدر این روزها راه رفته‌ایم که تا مدت‌ها ماشین سواری تهران را جبران می‌کند. هواه همچنان پائیزی، خنک، تمیز و دلچسب است. چیزی که در ایران به سختی پیدایش می‌کنیم و اگر هوا هم خوب باشد دل و دماغ قدم زدن و پیاده روی نیست.

در اینجا، دوچرخه نقش حیاتی را در زندگی ایفا می‌کند. خانم‌ها دوچرخه سواری نه برای تفریح که برای کار و به عنوان یک وسیله نقلیه جدی از آن استفاده می‌کنند.

در فرانکفورت اگر بتوانی کار با مترو را یاد بگیری هیچ گاه و هیچ وقت درمانده نمی‌شوی.

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 2:53