اینجا ونیز (ایتالیا 11): ایکا روما 2022: آب‌پیما باس

ساخت وبلاگ

صدای چرخهای چمدان در جدال با سنگ فرش‌های کوچه‌های باریک و زیبایی که نوستالژی یک عمر فیلم‌های ایتالیایی با این آوای خاص صدا زدن "دلتاتورررررههههه" و فیلم‌های ماندگاری چون "سینما پارادیزو" و "پدرخوانده"، ما را به هیجان مهمانی در یکی از زیباترین شهرهای جهان فرا می‌خواند. در جدال با کرجی‌بانها و قایق‌ران‌ها، جیبمان برنده می‌شود؛ چرا که هر طور حساب کردیم دیدیم که برای ده دقیقه راه (به گواه گوگل مپ) ارزش ندارد که دست کم 60 یورو بدهیم.

در غروب زیبای ونیز، یکی از عروسان شهرهای جهان هستیم اما دو غروب ما را احاطه کرده. یکی غروب 31 شهریور و بدرقه تابستان و دیگری هم غروب مرگ و شورش و اعتراضات هموطنان در کشور.

برای اینکه دچار مشکل در برنامه و احیانا نبود قطار نشویم در همان بدو ورود می رویم و بلیط قطار به مقصد مونیخ برای دو روز دیگر را می خریم. اینجا علاوه بر دستگاه تحویل بلیط، باجه هایی هم دارد که بلیط می فروشند. نوبت می گیریم و بعد که شماره مان خوانده می شود می رویم برای گرفتن بلیط. هر کاری کنیم گویی نمی شود به دستگاه اعتماد کرد و اینکه یک خانمی صاحب گوشت و پوست و استخوان، برگه بلیط را مهر کند و دستت بدهد، تنها راه اعتماد و آسایش خیال است. قیمت بلیط 104 یورو است بدون صندلی و اگر با صندلی بخواهیم باید 108 یورو برای هر نفر بدهیم که مشخص است مسیر به این طولانی را نمی شود بدون صندلی گرفت. این هم از آن عجایب است که بلیط سرپایی می فروشند و اگر جا بود می نشینی که غیرقانونی است و اگر آدمی که هزینه صندلی داده بیاید حتما باید جایش را بهش برگردانی.

چمدانها را از بین جمعیت سرخوش، مد روز، شاد، رنگارنگ و زیباروی کشیدیم و به پای پل زیبای روی کانال روبروی ترمینال رسیدیم. یک پله یک پله چمدانها را بردیم تا بالای پل. گویی اینجا آتلیه‌ای است در قواره جهانی و البته در بهشت. از بس صدای چلیک و چلیک دوربینها می آید و زن و مرد از اقصی نقاط عالم، در حال عکس و فیلم هستند. آن‌هم در منظره غروب دلبرانه‌ای که نور خورشید را به کانال آب می تاباند و شیروانیهای زرد و قرمز و رنگی و ساختمانهای قرون وسطایی در پس زمینه اش همانند بوم نقاشی می شوند. از پل که پائین می آییم نفس راحتی می کشیم که خان اصلی را گذراندیم و بقیه مسیر ده دقیقه ای را به سرعت خواهیم رفت. غافل از اینکه ونیز عروسی خوش رنگ و لعاب و بد سگال در خوش آمد گویی از آب در می آید. زمین سنگ فرش حرکت چمدان را سخت می کند اما مناظر و مردم شاد و شنگول و هنرمندانی که در گوشه و کنار موسیقی می نوازند و امید به آرامش و استراحت در هتل، انگیزه حرکت می شود.

هنوز منطق نقشه را در برخورد با آب و کانال متوجه نمی شویم و گاهی به سختی از پلکانی بر روی پل بالا و پائین می رویم و بعد متوجه می شویم که مسیر را درست نیامده و با عذاب فراوان باید چمدانها را برگردانیم. حالا تازه متوجه می شویم که چرا ونیز شهر بدون وسائل موتوری چرخدار است. هیچ موتور و دوچرخه ای از این همه پله و پل و رودخانه نمی تواند عبور کند. هر طور هست در هیاهوی مردم به کوچه باریکی می رسیم که ته آن هم به کانالی ختم می شود همانند همه کوچه ها و مسیرها که بالاخره به کانال یا آب ختم می شوند. هتل ایریس را پیدا می کنیم و خوشحال و مغرور به میز محقر پذیرش که خیلی هم در اطرافش شلوغ است می رویم. اطلاعات رزرو را می دهیم و منتظریم با خوش آمدگویی ما را به اتاقمان راهنمایی کنند. اما دریغ از آن لحظه ای که کلمه "ساری" به زبان خانم موطلایی و پرسینگ‌دار جاری می شود. می گوید سایت بوکینگ دچار اختلال شده و متاسفانه رزرو شما لغو شده و این را از طریق ایمیل به شما خبر داده ایم. با اینکه پرداخت هم انجام شده اما متاسفانه کاری نمی شود کرد.

آه از نهادمان بلند می شود و چانه زنی هم فایده ندارد چرا که جایی ندارند. سریع به رویا خبر می دهم و خدا را شکر می کنم که اینترنت و وسائل ارتباطی هست. خودش و راینر حسابی داغ می کنند. بلافاصله به عادت همیشگی ام در این موقعیتها که دیگر به آب رفته از جوی نمی اندیشم و فقط به فکر حل مساله و آینده ام، از خانم کمک می خواهم که چه کنیم. می گوید چند هتل را به شما معرفی می کنم که دور هستند اما شاید جا داشته باشند. چاره ای نیست و ماتم گرفتن و دعوا دردی را دوا نمی کند.

از بین چند اسمی که داده به سراغ اولین آن یعنی هتل Al botteri میروم و روی نقشه جایش را پیدا می کنم. به سرعت راه می افتم و همسرم در هتل پیش چمدانها می ماند. نزدیک به 20 دقیقه می روم و در این بین با رویا در تماسیم و دل نگران هستند. راینتر زنگ زده به شرکت بوکینگ و حسابی گرد و خاک کرده و گفته که فامیلهای ما امشب بیرون بمانند دودمانتان را به باد می دهم. زیبایی های خیره کننده ونیز از جلوی چشمانم می گذرند اما کو دل و دماغی که عکسی یا منظره ای شکار شود. فقط و فقط به این فکر می کنم که امشب سرپناهی داشته باشیم. بعد از ده ها کوچه و کانال و مسیر عجیب و غریب به جایی می رسم که هیچ شباهتی به آنچه دنبالش هستم ندارد. یک در چوبی خیلی قدیمی و داغان در ارتفاع حدود 70 سانتی کف کوچه است که ظاهرا همینجا مقصدم هست اما باورم نمی شود. زنگ می زنم و وارد می شوم و از یک پلکان عتیقه با پله های خیلی بلند و باریک می روم بالا. خانمی با چهره ای شرقی، از بین شلوغی اتاقش و چندین خانم مسن که اطرافش را گرفته اند می آید و به او می گویم چه می خواهم. می گوید اتاق داریم اما شب خالی می شود و البته اول باید این خانمها را راه بیاندازم. بیرون و در راهرو باید منتظر شوم چرا که اتاق جایی ندارد. خانمهای میان سالی هستند با کلی سر و صدا و بگو و بخند و البته مسائل مختلفه و چانه زنی مخصوص. بیتاب می شوم اما چاره ندارم. یک خانم دیگر هم می آید که متوجه می شوم انگلیسی است. کمی که منتظر می شود شروع می‌کند به غر زدن به کارگر هتل که ظاهرا بنگلادشی است و خیلی هم زبان متوجه نمی شود. کمی هم با مدیر هتل دهان به دهان می شود. از آن اتفاقاتی که برای آنها و کشورشان بعید و عجیب است که کسی معطلشان کند و برای ما یومیه است.

بعد از نیم ساعتی بالاخره کار آن خانمها تمام می شود و به داد من می رسد. می گوید که باید الان پول هتل را بدهم و تند و تیز می رود و با یک رسید 260 یورویی برای دو نفر بر می گردد. با اینکه دلهره دارم و هنوز باورم نمی شود که جا داریم از خانم می خواهم که الان چمدانها را بیاوریم و بگذاریم و ساعت 8 شب که گفته بیاییم و اتاق را تحویل بگیریم. چشمانش گرد می شود و می گوید اتاق اینجا نیست و باید به جایی دیگر بروید. در واتس آپ نقشه را می فرستد و می گوید این نشانی است. همچنان گیج و پر از دلشوره ام که امشب بالاخره چه می شود. اما وقت تامل نیست. دوباره نقشه را باز می کنم و همان مسیر به سمت هتل ایریس را پیش می گیرم اما کمی امیدوارتر.

دوباره چمدان به یک دست و نقشه به دست دیگر می زنیم به دل کوچه های بد ذات و سنگلاخی ونیز. می رویم و می رویم و با چند آزمایش و خطا به جایی می رسیم که نقشه می گوید باید از آب که وسیع هم نشان می دهد رد شوید اما هیچ راه و نشان و منطقی از آن را نمی فهمیم. گویی این بن بستها تمامی ندارند و هی می‌خواهند یادآوری کنند که زندگی پر از بن بست است. دست به دامن مردم می شویم و بعد از کلی پرس و جو و کمکهای انسان دوستانه مردمی متوجه می شویم که چه باید کرد.

یک جایی کنار آب به شکل اسکله و چوبی هست که ایستگاه اتوبوس دریایی است. باید از دستگاه بلیط بخریم که کسی می گوید بلیط 48 ساعته بگیرید که به صرفه باشد و قیمت آن نفری 35 یورو است. در اتاقک ایستگاه منتظر می شویم و می فهمیم که در ایستگاه Toma هستیم و باید در ایستگاه Giardini یعنی 8 ایستگاه دیگر پیاده شویم.

لحظه هیجان انگیز رسیدن اتوبوس دریایی و تشریفات کناره گیری و جفت شدن با در ورودی ایستگاه و باز شدن زنجیر را فراموش نمی کنم. خورشید در حال غروب است و انعکاس تشعشعات طلایی آن روی آب افتاده و اتوبوس دریایی که قایقی بزرگ و پهن است در کنار ساحل تلو تلو می خورد و مسافران پر شور و شاد با احتیاط پیاده می شوند. بعد نوبت سوار شدن ماست که با اشاره حالی می کنند که زدن ماسک اجباری است. ورودی اتوبوس آبی پهن است و جای خالی دارد. دو ردیف صندلی سه تایی دارد و انتهای آن هم دری دارد که مانند تراسی رو به دریاست. چمدان ها را جا می دهیم و خودمان را به تراس بیرونی می رسانیم و از زیبایی های دریا و اقیانوس و کانال و معماری و غروب و هوای رو به خنکی لذت می بریم. روی سطح کانال پر از قایقهای متنوع است و برخی تند و برخی کند می روند. قایقهای پارویی با آن روکشهای مخمل و رنگ سرخ، جلوه دیگری دارند.

چشممان به ایستگاه ها است که اسمهای جالبی هم دارند. مثل آکادمیا، سلوته، سن مارکو (مهمترین جای ونیز)، سن زکریا، آرسناله و... بالاخره به ایستگاه می رسیم و پیاده می شویم در حالی که شب شده و چراغهای کافه ها و هتلها و البته کشتی های پهلو گرفته در ساحل روشن شده. چمدان ناله کنان در شب به دنبال ما که چشممان از نقشه دور نمی شود کشیده می شود. از کنار یک هتل سفید و نورانی به کوچه ای تنگ و باریک که امضای ونیز است می پیچیم و همینطور کوچه به کوچه تا بالاخره در وسط یکی از این کوچه تاریکها جایی را که به عنوان هتل معرفی کرده اند می یابیم. اما آه از نهادمان بلند می شود وقتی می بینیم پشت آن در کوچک و پنجره های بسته هیچ چراغی روشن نیست و از کسی هم صدایی در نمی آید. زنگی هم در کار نیست. به در می کوبیم و خبری نیست و دلشوره ای که کمی آرام گرفته بود دوباره اوج می گیرد. فکر اینکه در ونیز زیبا مجبور شویم کنار ساحل به صبح برسانیم ترس می آفریند. خوشبختانه شماره موبایل آن خانم را دارم و زنگ می زنم و می گوید که الان یک کد می فرستم. همراه کد می نویسد که بروید آپارتمان 3 و کلید را هم از سبد روی یخچال بردارید.

اینجا یک ساختمان است که در لابی پائین میز و صندلی و یخچال و پشت آن آشپزخانه و سرویسهاست و یک راه پله باریک به واحدهایی که هر طبقه دو تا دارد ختم می شود و کلا 4 واحد دارد که خوشبختانه تنها ساکنان آن ما هستیم. هوا شدیدا سرد شده و ساختمان هم سرد است. با این همه خوشحالیم که بعد از ساعتها در راه بودن و دلهره به سقفی بالای سر رسیده ایم. پنجره را باز می کنم اما در فاصله یک متری دیواری بلند و پنجره ای می خورد توی چشمم. اینجا در کوچه های ونیز به راحتی می شود با خانه روبرویی کاسه همسایه ای (اصطلاح ما برای رابطه با همسایه ها) راه انداخت از بس خانه ها به هم نزدیک است.

کمی که آرامش می گیریم، نمی توانیم در مقابل هیاهوی جهان که از سوی ساحل و کوچه های پر تردد و کافه های مملو از جمعیت به گوش می رسد، مقاومت کنیم. لباس گرم می پوشیم و می زنیم به شبهای ونیزی. باد سردی، بوی نمک و ماهی و دریا را به سویمان می آورد. مردمان جهان لاقید و رها به این سو و آن سو می روند. گوش تا گوش در کافه های ساحلی نشسته اند و تراس هتلهای رو به دریا مملو از لیوانهایی است که به سلامتی دنیای آزاد به هم می خورند. دکه های ساحلی انواع و اقسام هدایای ونیزی می فروشند. از تیشرتهای ونیزی به قیمت 10 تا 20 یورو تا چتر و هوی، فندک، مگنت، ماگ و ده ها خرده ریز دیگر که قیمتهایشان برای ایرانی جماعت و قیمت صعودی دلار، گران می نماید.

کنار ساحل قدم می زنیم و می رسیم به جایی که ایستگاه سن مارکو و سن زکریا است و بعدا متوجه می شویم که اینجا قلب ونیز است. کلیسایی عظیم با نقاشی های زیبا (البته در حال مرمت) یک طرف میدان است و ساختمانی طولانی که در تراس های آن چراغها همه روشن است و نورافکنهایی که میدان را مثل روز روشن می کند نمی گذارند که کسی در هتل بماند. جمعیت عظیمی که در میدان جمع هستند و دست فروشهایی که تیر و کمانهای بچه گانه نورانی می فروشند و موسیقی در جای جای میدان، شور و حالی متفاوت به آنجا داده. صفهای طولانی برای بازدید از جاهای دیدنی به چشم می خورد و مردم دسته دسته با رنگها و لباسهای متنوع وارد می شوند و هر یک از کوچه های منتهی به میدان خارج می شوند و به فتح زیبایی های دیگر ونیز می روند.

نوشته شده: ۱۰ دی ۱۴۰۱

دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 126 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 16:11